۹/۰۲/۱۳۸۷

من نمی خوام خانومم کار کنه

عکس از akhbar5.blogfa.com
دیروز هم برای امضا جمع کردن رفتیم کوه. از همه حرفها و اتفاقها دو مورد خیلی جالب دیدم که براتون می گم.





مورد اول :
به سمت زن و مرد جوانی رفتم. طبق معمول بعد از اجازه های معمول و معرفی خودم، بیانیه رو دادم و براشون از کمپین گفتم.به حق اشتغال که رسید مرد با حالتی ناراحت گفت:
- من نمی خوام خانومم کار کنه.
با شنیدن این کلمه خودم رو آماده کرده بودم که بعد از تموم شدن حرفهاش با اون صحبت کنم و نظرش رو تغییر بدم. آخه خیلی مثبت بود و خوب بر خورد کرد و اولین جملش این بود که من با همه ی حرفها شما موافقم. می خواستم بگم خوب تو که موافقی چرا این حرف رو میزنی که ادامه داد :
- خانم من میره تو دفتر بسیج کار می کنه و من بهش می گم هر جا می خوای بری برو و کار کن و لی اونجا نه.
من که دیگه حرفی برای گفتن نداشتم و مونده بودم بگم کار خوبی می کنی یا نه، امضا رو گرفتم و از اونها خدا حافظی کردم و رفتم. اون روز این دو نفر رو بارها و بارها دیدمشون.

مورد دوم :

صحنه فوق العاده زیبای دیگه ای که دیدم توصیفش کمی مشکل هست. همینطور که در جاده کوه می رفتم و به اطرافم دقت می کردم که با کی صحبت کنم، صدای شنیدم. بیشتر دقت کردم، آره بحث امضا وکمپین حق و از این چیزها بود. یه تعداد دختر و پسر جوون داشتن درمورد کمپین حرف میزدن انگار که پایین تر بچه ها با اونها حرف زده بودن و به نظر می رسید همه ی اونها امضا کرده باشن. دختر و پسر ها در مقابل هم نشسته بودن و انگاریه چیزی اونها رو جدا کرده بود. گوشهام رو خوب تیز کردم و سرعتم رو کم که متوجه حرفها اونها بشم.
پسر 1:
- همه ی اینها تو قرآن اومده شما نمیتونید بر خلافش حرف بزنید.
دختر 1 :
- بیخود من خودم بهتر میدونم چی خوبه و چی بد، ما باید حقمون رو بگیریم.
پسر 2 :
- (با خنده)شلوغش نکن شوهر گیرت نمیاد ها.
دختر 1 :
- به درک، عوضش حقم رو به کسی نمیدم، کسی ولی من نمیشه و برام تصمیم نمی گیره.
به این جمله ها این رو هم اضافه کنید که دختره در حالی که با قدرت دفترچه کمپین رو به سمت پسرها گرفته بود و گویی داشت تو صورت اونها می گوبید، این حرفها رو می گفت. دیدن این صحنه من رو به شعف آورد کلی و کیف کردم.