tag:blogger.com,1999:blog-47140340997311430072024-03-13T02:26:51.075+03:30ورق پاره های زندانمن از آن روز که در بند توام آزادم، ای آزادیامیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.comBlogger26125tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-58899330575439364442010-03-10T16:38:00.002+03:302010-03-10T16:38:48.533+03:30اولويت مطالبات زنان كماكان پابرجاست<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><a href="http://advarnews.biz/article/10602.aspx"> اولويت مطالبات زنان كماكان پابرجاست </a><br />
<br />
جامعه و تفکر مردسالار حاكم بر آن هميشه از زن مي خواهد كه مانند یک ماشین تولید مثل عمل کند. اگر حاصل کار این ماشین فرزندی قوی و برومند باشد همه به پدر تبریک میگویند که صاحب فرزندی قوی و برومند مثل خود شدهاست. در حالی که اگر این چنین نباشد کوچک و بزرگ از ناتوانی و ضعف مادر میگویند. <br />
<br />
این مثال دقیقا مانند نگاه خیلی ها به شکل تولد و رشد جنبش سبز است. کودکی که بسیاری تولد ان را بدون تلاش و زحمت فعالین جنبش زنان میبینند. تا جایی پیش میروند که این روزها که روز جهانی زن است میپرسند:"جنبش زنان در این روز میتواند چه چیزی را از جنبش سبز یاد بگیرد؟ ". <br />
<br />
طرح اين پرسش از جهاتي تعجب برانگيز و از ابعادي سوال برانگيز است و براي شخص من اين سوال مطرح مي شود كه چرا که مادر باید از فرزند بیاموزد! <br />
<br />
از طرف دیگر فکر میکنم که این سوال حاصل یک ذهن مرد سالار است. اگر صادقانه به روش فعالیت فعالان زنان بنگریم خواهیم دید که اساسیترین بحث مطرح شده جنبش سبز، یعنی "مطالبه محوری" مدت ها پيش از سوي فعالان جنبش زنان و به ویژه کنشگران کمپین یک ملیون امضا در جامعه ما مطرح شد. اينجا قرار نيست چيزي به نام كسي ثبت شود اما مسئله اين است كه هر جا به بررسي مسائل كلان كه مي رسد، پرداختن به دستاوردهاي زنان به نوعي از سوي افراد و گروه ها به فراموشي سپرده مي شود و آخر كار مي بينيم كه دوره هاي تاريخي با وجود تلاش پي در پي زنان بي ثبت نام آنها به صفحات تاريخ ميپيوندد. اينگونه است كه بايد رضا براهني تاريخ مذكر را بنويسد و سيمون دوبوار به قاعده جنس دوم بودن زنان اعتراض كند. <br />
<br />
در بررسي جنبش سبز نيز گويي همين ماجرا است كه بر زنان جامعه مي گذرد. ريزتر كه به سبك اعتراضي موجود در جنبش سبز نگاه مي كنم، مي بينم حتي روش مبارز جنبش سبز نیز روشی است که فعالان جنبش زنان پيش از اين استفاده و آن را ترويج می کردند ؛ مبارزه بدون خشونت . <br />
<br />
زمانی که فعالان زنان به شکل کاملا مطالبه محورانه خواستههای خود را مطرح می کردند به یاد دارم روزی که آقای موسوی برای نخستين بار از جنبشی سخن گفت که رییس ندارد، جنبشی که مطالبه محور است و در آن همه با هم برابر هستيم، در یاداشتی کوتاه در بلاگم نوشتم که :"آقای موسوی یک کلام بگو کمپین و خلاص". <br />
<br />
امروز مام میهن فرزندی زادهاست، که توانمند و قوی شده، در حدی که حتي گاهی سیاستهای کلی کشوری را تغیر میدهد. اما کاملا فراموش شده که این فرزند است که باید از مادر بیاموزد نه مادر از فرزند و دست كم اميد دارم در اين وانفساي فراموشي تاريخ اين سرزمين اين بار تلاش و سهم برابري خواه زنان نه حافظه مسئولان پاك شود و نه از ديد تاريخ نگاران و تحليلگران. <br />
<br />
اما از اين ماجرا كه بگذريم فكر مي كنم در سالي كه گذشت فعالان جنبش زنان با وجود فضاي رعب و وحشت حاكم بر جامعه اين بار هم توانستند بسته هاي پيشنهادي دولت براي مجلس را رصد كنند و در طرح دوباره لايحه حمايت از خانواده اين بار نيز ساكت ننشستند. <br />
<br />
خاطرم هست كه با تلاش زیاد فعالان جنبش زنان لایحه حمایت از خانواده مسکوت ماند، اما گويا طرح واره تازهاي از تصويب اين لايحه در خانه مردم ! آغاز شده است . در هراسم كه مردسالاران سود جو از آب گل آلود سیاست كنوني حاكم بر ايران سو استفاده كنند و تصويب اين لايحه زن ستيز را ديگر بار در دستور كار خود قرار دهند. <br />
<br />
اما اميدوارم اين گروه از افراد گمان نکنند که در هیاهوهای سیاسی و در حالی که این گل زلالی آب جامعه را از بین برده چشم فعالان زنان از رسد كردن مطالبات شان خسته شده و پيگيري آن را فراموش كردهاند. <br />
<br />
مطالبات زنان باقی مانده و مبادا کسی بگوید در حال حاضر الویت مطالبات سیاسی از مطالبات زنان بیشتر است. سالها پیش این حرف را شنیدیم و در آینده که سخنش را می گفتند اثری از رسیدن به مطالبات نبود. باید همان طوری که در برابر زیاده خواهیهای سیاسی ایستادیم در برابر زیاده خواهیهای مردسالارانه هم بایستم.</div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-29439330899513632452010-03-10T02:35:00.000+03:302010-03-10T02:35:19.071+03:30۸ مارس در ایتالیا<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div class="separator" style="clear: both; font-family: Tahoma; text-align: justify;"><a href="http://farm3.static.flickr.com/2189/2316825857_046055253b_o.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em;"><img border="0" height="211" src="http://farm3.static.flickr.com/2189/2316825857_046055253b_o.jpg" width="320" /></a>به کنفرانسی در بولزانو دعوت شدم. از اینجا که من هستم تا انجا تقریبا ۶ ساعت راه هست. کنفرانس خوبی بود ولی چیز جدیدی نداشت، همون حرفایی که همیشه تو همه کنفرانس ها زده میشه.</div><div style="font-family: Tahoma; text-align: justify;"><br />
درواقع چیز جدید که این ۸ مارس برام داشت تو تورینو بود. وقتی برگشتم چند تا هدیه برا دوستان ایتالیایم با خودم آوردم. تیشرتهایی با لوگو کمپین و شعار برابری.</div><div style="font-family: Tahoma; text-align: justify;"><br />
روز بعد با دو تا از دوستان ایتالیایم به یک کنفرانس دیگه رفتیم. بعد از کنفرانس دو تا از تیشرت هایی ر ا که آورد بودم رو به دوستانم هدیه دادم, به همراه مچ بند سبز که اینجا درست کرده بودن.</div><div style="font-family: Tahoma; text-align: justify;"><br />
این دو تا دوست من خیلی خوشحال شدن، راستش یکم زیادی خوشحال شدن. اول نفهمیدم چرا, بعد که برام توضیح دادن فهمیدم که اینجا روز زن یعنی روز بدون مرد. اول روز مردها به زنها یک شاخه گل Mimosa هدیه میدن و میگن خوب این روز روز شماست و خداحافظ. در واقع بهتر بگیم روز بدون مرد تا روز زن!</div><div style="font-family: Tahoma; text-align: justify;"><br />
<div dir="rtl">به هر حال این هم اولین تجربه ۸ مارس من تو ایتالیا بود! </div></div></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-23495470658103940502009-08-27T14:21:00.009+04:302009-08-27T15:50:44.995+04:30سه سال گذشت<div align="justify"><a href="http://photoforchange.com/images/20090825222913_campaign-3yearsold.jpg"><span style="font-family:Tahoma;"><img style="MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 215px; FLOAT: right; HEIGHT: 256px; CURSOR: hand" border="0" alt="" src="http://photoforchange.com/images/20090825222913_campaign-3yearsold.jpg" /></span></a><span style="font-family:Tahoma;">یکی دو روز پیش سر چهارراه سرسبز منتظر بودم تا یه ماشین بیاد و باهاش تا پایین هفت حوض برم. یه پراید توقف کرد و من هم سوار شدم، وقتی تو نشستم دیدم که راننده اون یه خانم هست.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">یادم نیست سر چی بود که شروع کرد در مورد ماجراهای بعد از انتخابات حرف زدن یکم که صحبت کرد و از تجربه های خودش و آسیبی که دختر خواهر دیده بود برام گفت(ظاهرن یه فروشنده بوده تو یکی از فروشگاه های میدون فاطمی.تو فروشگاهی که کار می کرده گاز اشک آور زده بودن و کارش به بیمارستان کشیده بوده)، گفت :</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">- پسرم من این حرفها رو میزنم نری لو بدی من رو، بگیرن زندانیم کنن.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">گفتم نه خانم نگران نباش، من خودم زندان رفتم(اونم چه زندانی). </span><span style="font-family:Tahoma;">ازم در مورد ماجرا جویا شد و من هم براش گفتم. در بین توضیح هام از کمپین نام بردم و گفتم که عضو کمپین هستم. وقتی گفت کمپین چیه خیلی تعجب کردم، آخه فکر نمی کردم با کمپین، حداقل با اسم کمپین آشنا نباشه. براش توضیح دادم کمپین چیه و چرا شکل گرفته و حرف حسابش چیه. </span><span style="font-family:Tahoma;">به خودم که اومدم دیدم به مقصد رسیدم و البته اون خانم هم یه گوشه توقف کرده تا حرفها من رو بشنوه. </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span> </div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">از ماشین پیاده شدم و کوچه فرعی که باید می رفتم تا به خونده برسم رو طی کردم. تو کوچه به حرفهای بعضی از دوستام فکر می کردم که می گفتن با توجه به شرایط جدید کشور کار کمپین دیگه تموم شده و باید بریم یه فکر جدید بکنیم برای خودمون. با خودم گفتم مگه میشه وقتی هنوز خیلی ها نمیدونن کمپین چیه، مگر میشه تمومش کنیم؟</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">ما الان صاحب فرزندی هستیم که تازه راه رفتن یاد گرفته و به حرف افتاده. باید حرف بزنیم و راه بریم. اونقدر باید حرف بزنیم که برابری ملکه ذهن همه بشه.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">هزینه زیاد دادیم و با وضعیتی که به وجود آمده به نظرم بیشتر هم میشه این هزینه ها ولی باید رفت. اونقدر باید ادامه بدیم که تو هر گوشه از ایران کمپین رو بشناسن. </span><span style="font-family:Tahoma;">به قول یکی از دوستان کمپینی "<strong>تا وقتی نابرابری هست، کمپین هم هست</strong>".</span></div><div align="justify"></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-56221033652803288522009-07-17T20:41:00.005+04:302009-11-07T11:42:44.482+03:30زیباترین عکسی که تو این مدت دیدم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div><span style="font-family: Tahoma;">یکی از زیبا ترین عکسهایی که دیدم. برای اولین بار در تاریخ به نظرم هست که زنها در کنار مردها نماز خوندن و نه پشت سر اونها، زنده باد. هر چی این چند وقت عکس هایی دیدم که اشکم رو در آورد ولی این عکس ... .</span><br />
</div><div><span style="font-family: Tahoma;">زنده باد.</span><br />
</div><div><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><a href="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SmCi_uh59JI/AAAAAAAAAXo/4QPj8to2o34/s1600-h/011.jpg" onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}"><img alt="" border="0" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5359462772276589714" src="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SmCi_uh59JI/AAAAAAAAAXo/4QPj8to2o34/s320/011.jpg" style="cursor: hand; cursor: pointer; display: block; height: 211px; margin: 0px auto 10px; text-align: center; width: 320px;" /></a><br />
</div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-91976151848505565152009-05-02T20:20:00.036+04:302009-05-04T09:50:41.855+04:30انگار باز تنها ماندیم، ولی با هم ماندیم<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://photoforchange.com/index.php?showimage=128"><img style="text-align: justify;float: right; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 10px; margin-left: 10px; cursor: pointer; width: 254px; height: 169px; " src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/Sf5qdRjXC9I/AAAAAAAAAXQ/Bsw4I63PO5A/s320/Niki.PNG" border="0" alt="تصویر برابری" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5331816060013710290" /></a><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">به تعدادی از سایتها فعال زنان سری میزنم و هیچ تیتری و نامی از تو و دیگر دوستانم نمیبینم.</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">تیتر اول اکثر سایتهایی که میگن فعالیت برای حقوق زنان را دارند؛ یا مقاله است و یا بحث مطالبه محوری و شرکت در انتخابات. نمیدانم که آیا این به قول خودشان فعالین فکر می کنند که هنوز حاکمیت از مطالبات ما بی خبر است؟ به راستی کدام جنبشی همچون جنبش زنان در این سه سال گذشته مطالبات خود را واضح و بی پرده بیان کرده که اینان فکر می کنند که حاکمیت و یا کاندیداها از مطالبات زنان بی خبر اند.</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">باورم نمیشه که از تو و بچه ها در این سایتهای مطالبه محور هیچ نباشد! نام یک یکتان را در سایتها جستجو می کنم و به زحمت نام تو را در زیر بیانیه هایی که امضا کردی پیدا می کنم. جالب اینجاست که یکی از این سایتها نتیجه جستجو را اینگونه بیان کرد : "<span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold; ">نتایج جستجو در (دیده بان زنان)" <span class="Apple-style-span" style="font-weight: normal; ">و چه بد روزی است آن روز که </span><span class="Apple-style-span" style="">دیدبان زنان</span><span class="Apple-style-span" style="font-weight: normal; "> از تو هیچ نگوید. در سایتی دیگر فلش همگرایی جنبش را می بینم و تصویر تو، امیر و ... حتا کاوه و جلوه را نمی توانم پیدا کنم!!! کلوپ نسوان پر شده از مقاله های مردان درباره ی زنان و انتخابات؛ اینجا هم از تو و دوستان در بند تو هیچ نیست!</span></span></span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"><span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold; "><span class="Apple-style-span" style="font-weight: normal; ">همین چند روز پیش بود که با تو و تعدادی دیگر از دوستان در برابر اوین به انتظار آزادی مریم نشستیم، چقدر آزارمان دادند. تا ساعت 11 بدون هیچ خبری ما را در انتظار کشتند؛ ولی ما ماندیم و نرفتیم. این تصویر تو است نیکزاد، که در زیر بارش شدید باران چشم در راه بازگشت مریم ایستاده ای. مهم نیست که برای آزادی تو چقدر آزارمان دهند، ما نیز همچون تو که به انتظار مریم بودی، به انتظار تو و دیگر دوستانمان خواهیم نشست. قول میدم مثل اون شب باز بچه ها رو بخندونم.</span></span></span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">اما در مورد این دوستان مطالبه محور؛ نمیدانم واقعن چطور حاظر می شوند در بازی انتخابات وارد شوند و از تو نگویند. وارد بازی شوند اما بدون بازیگر. مگر نه اینکه یکی از مطالبات این است که زنان نیز حق رییس جمهور شدن داشته باشند؟ پس این عزیزان مطالبه محور که وارد این بازی سیاسی شدند چرا بدون بازیگراند؟ آیا دوباره عروسکی در دست عروسک گردانها خواهند شد؟</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style=" ;font-family:Tahoma;">ولشون کن، اصلن کی به اینها اهمیت میده؟ ولی آخه کی به تو اهمیت میده؟ کی به امیر، طاها، پوریا، کاوه و جلوه اهمیت میده؟ </span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style=" ;font-family:Tahoma;">انگار باز تنها ماندیم، ولی با هم ماندیم.</span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-51176391627917534612009-04-29T14:21:00.006+04:302009-04-29T14:34:38.645+04:30می خندم و می خندم ، به بعضی ها می خندم<div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">آخرین نوشته من در مورد سهم زنان در خبرگزاری های رسمی بود. <span class="Apple-style-span" style="font-family: Georgia; "><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">امروز از روی کنجکاوی دوباره یه سری به خبرگزاریها زدم. خیلی جالب بود، چون خبرگزاری دانشجویان ایران با یه خبر انتخاباتی(</span><span class="Apple-style-span" style=" "><a href="http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1327931"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">رييس فراكسيون زنان مجلس در جمع خبرنگاران: از نامزدي احمدينژاد حمايت ميكنيم</span></a><span class="Apple-style-span" style=" "><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">) بعد از مدتها بخش زنانش رو به روز کرد. فکر می کنم که چون با یه خبر انتخاباتی به روز شده، دارن برنامه ریزی می کنند که یه جوابی به </span><a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article4024"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">همگرايي گروهها و فعالان جنبش زنان براي طرح مطالبات</span></a><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> در انتخابات بدن.</span></span></span></span></span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">باید دید بعد از انتخابات این بخش هنوز آپ میشه یا نه.</span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-77111933704493732972009-04-27T13:43:00.022+04:302009-04-27T14:33:34.102+04:30سهم زنان در خبرگزاری ها<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SfV3WTMYa7I/AAAAAAAAAWw/Tqipz_V9A-Y/s1600-h/ISNA-yHe4.jpg"><img style="text-align: justify;float: right; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 10px; margin-left: 10px; cursor: pointer; width: 278px; height: 68px; " src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SfV3WTMYa7I/AAAAAAAAAWw/Tqipz_V9A-Y/s320/ISNA-yHe4.jpg" border="0" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5329296959055883186" /></a><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">یه صحبتهایی با یکی دو روزنامه کردیم که شاید خبر بازداشت مریم و زندانی شدنش رو منتشر کنن. البته فکر نمی کردم که 100% منتشر میشه، بلکه در خوش بینانه ترین حالت فقط 10% احتمال می دادم که منتشر بشه و خوب اون 10% هم محقق نشد.</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">گله ای نیست، خبرهای مربوط به فعالین این کشور چه دانشجو باشه و چه فعال زنان، چه معلم باشه و چه کارگر اصولن قرار نیست که کار بشه، ما فقط در این عدالت خبری تلاش می کنیم که بتونیم کاری برای دوستمون بکنیم و آنچه در قدرتمون هست رو انجام بدیم.</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">عدم انتشار خبر مربوط به مریم باعث شد تا سری به خبرگزاری ها بزنم، ببینم اصلن در حوضه زنان تو این خبرگزاری های رسمی چه خبره، نتیجه خیلی جالب بود.</span></div><div style="text-align: justify;"><ul><li><span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خبرگزاری دانشجویان ایران</span></span><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> : خیلی جالب بود، تو منوی کنار صفحه لینکی تحت عنوان زنان نبود، روی اجتماعی کلیک کردم و در زیر مجموعه اون زنان رو دیدم. روش کلیک کردم و صفحه ای خالی دیدم! شما هم می تونید این صفحه خالی رو ببینید، کافی </span><a href="http://www.isna.ir/ISNA/FullNews.aspx?SrvID=Zanan&Lang=P"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">اینجا</span></a><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> کلیک کنید.</span></li><li><span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خبرگزاری برنا</span></span><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> : این یکی که اصولن بخش زنان نداره. خیال خودش رو راحت کرده، خوب آخه چرا لینک الکی بده مثل خبرگزاری دانشجویان، کلن صورت مسئله رو پاک کرده.</span></li><li><span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خبرگزاری فارس</span></span><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> : فارس لینکی تحت عنوان زنان و جوانان در زیر مجموعه اخبار اجتماعی داره که توش بیشتر خبرهای جوانان کار شده تا زنان و از بین اونها هم بیشتر مردان جوان.</span></li><li><span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">واحد مرکزی خبر</span></span><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> : واحد مرکزی خبر هم کار برنا رو کرده، کلن صورت مسئله رو پاک کرده. دستشون درد نکنه.</span></li><li><span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خبرگزاری جمهوری اسلامی</span></span><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> : این یکی هم در زیر مجموعه اخبار اجتماعی لینکی تحت عنوان زنان و جوانان داره که مثل فارس توش عمل میکنه. خبرهایی مثل <a href="http://www.irna.ir/View/FullStory/?NewsId=456213">پارک دوبله</a>، <a href="about:blank">زمان شروع امتحانات دوره ابتدایی.</a></span></li><li><span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خبرگزاری مهر</span></span><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> : مهر هم خیال خودش رو از بابت زنها و البته جوانها راحت کرده و فقط یه بخش اجتماعی داره. </span></li></ul><div><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">نتیجه گیری با خوانند است.</span></div><div><hr /></div><div><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 1 : اینقدر که گفتن نظر دادن تو بلاگت سخت براش یه راهنما نوشتم. اینبار اگر واقعن خواستی نظر بدی اول راهنما رو بخون.</span></div><div><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 2 : مریم رو دیشب بردن اوین؛ کانديداي برابري خواه! </span><a href="http://barabarkhah.blogfa.com/"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">برابر خواه</span></a><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> ما امشب در اوين است.</span></div></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-13904367839944530812009-04-25T23:20:00.016+04:302009-04-26T00:23:46.800+04:30مطالبه ما آزادی و برابری، نظر شما چیست آقای کاندیدا؟<div align="justify"><a href="http://www.photoforchange.com/"><img style="MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 159px; FLOAT: right; HEIGHT: 222px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5328718577871957218" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SfNpUFYVLOI/AAAAAAAAAWY/P8V60sWku98/s320/20090425192349_maryam-malek2.jpg" /></a> <span style="font-family:Tahoma;">آقای میرحسین موسوی فرمودند که </span><a href="http://www.ghalamnews.ir/news-8831.aspx"><span style="font-family:Tahoma;">بر رفع تبعیض جنسی تاکید دارند</span></a><span style="font-family:Tahoma;">. </span><span style="font-family:Tahoma;">آقای کروبی هم فرموند که از حق همه دفاع خواهند کرد(احتمالن اگر خواب نمانند).</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">ولی این حرفها برای امشب مریم آزادی می شود؟ این حرفها برای پرستو لغو حکم یک سال حبس می شود؟ از این آقایان و دیگر آقایان کاندیدا می پرسم، آیا تضمینی وجود دارد که این حرفها برای مریم ها و پرستوها در آینده تبدیل به میله های زندان نشود؟ تضمینی داده خواهد شد که طلب حق برابر، چیزی که دارید به عنوان شعارتون مطرح می کنید جرم نباشه؟ </span>
</div><div align="justify"></div></span><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">یادمه یکی چهار سال پیش می گفت: "ما چیکار به مو و لباس مردم داریم" و بعد از چهار سال به گشت ارشاد رسیدیم؛ شما پا رو فراتر گذاشتید آقایان، تضمینی دارید که چهار سال دیگه پا از گشت ارشاد فراتر نرود؟
</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">مریم امشب رو در <a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article4021">بازداشتگاه وزرا به صبح می رسونه</a> و شاید فردا رو هم به همچنین. دیشب تلفن کرد بهم، از موضوعی ناراحت بود و قول دادم که کمک کنم. تو صداش ترس نبود ولی بیماری بود.</span></div><div align="justify"></div><div align="justify"></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">آقایی که از رفع تبعیض حرف میزنی، امشب دختری جوان، بیگناه و معصوم به دلیل در خواست رفع تبعیض در بازداشت هست. بی پرده می پرسم، نظر شما چیست؟ آقای کروبی، آقای میرحسین موسوی، آقای اعلمی و هر آقایی که کاندید شدی و یا خواهی شد و احتمالن از این دست شعار های بزرگ میدی و یا خواهی داد، لطفن شفاف و بی پرده سخن بگو.</span></div><div align="justify"></div><div align="justify">
<span style="font-family:Tahoma;">امروز ما بیش از هر روزی برابری می خواهیم. می خواهیم سخن بگویم با مردم از نابرابریها و نا عدالتی ها. می خواهیم دختر و پسر در شرایطی عادلانه در کنکور شرکت کنیم. می خواهیم یک کتاب را بخوانیم. می خواهیم در ارث با خواهر خود برابر باشیم. می خواهیم در سرپرستی فرزندانمان برابر باشیم. می خواهیم آدم باشیم، آدم. می خواهیم به چشم یک انسان به ما نگاه شود نه یک زن یا یک مرد، که من قبل از مرد یا زن بودن، انسانم.</span></div><div align="justify">
<span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">امشب مریم در وزرا است و شک دارم که بتواند بخوابد، همانگونه که دوستانش خواب به چشمشان نمی آید. آقای کاندیدا ما برابری می خواهیم اما نه برابری در شعار و شما هم رای می خواهید. پس با هم صادق باشیم، برای خواسته های ما چه برنامه های عملی و اجرایی دارید؟ ما شعار نمی خواهیم، بلکه برنامه عملی می خواهیم.</span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-10741929456193662462009-04-25T12:02:00.010+04:302009-04-25T23:20:46.899+04:30ازدواج یا زن گرفتن؟<div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خاله زنگ زد. بعد از گفتگوی کوتاه و طبق معمول سوالهای کامپیوتری گفت که:</span>
</div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">- بهرام میخواد زن بگیره.</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">گفتم :</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">- اه، میخواد ازدواج کنه؟</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">گفت :</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">- آره داریم میریم خواستگاری، میخواد زن بگیره و ... .</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">بین کلامش پریدم و با یه فرم دیگه گفتم :</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">- پس عروسی افتادیم، میخواد ازدواج کنه.</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">گفت : </span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">- حالا ببینیم چی میشه، اون یکی رو که طلاق داد حالا ببینیم این بار با این زنی که میگیره چه میکنه.</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">گفتم :</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">- پس قبلی طلاق گرفت، حالا میخواد دوباره ازدواج کنه.</span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-64842008628646032022009-04-23T08:11:00.015+04:302009-04-25T12:20:23.897+04:30قسمت سوم: از اوین تا قزل حصار و آزادی<div align="justify"><a href="http://3.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/Se_jseZsDQI/AAAAAAAAAWI/piD4m7HM0UQ/s1600-h/A0042982.jpg"><span style="font-family:Tahoma;"><img style="MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 250px; FLOAT: right; HEIGHT: 150px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5327727237417143554" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/Se_jseZsDQI/AAAAAAAAAWI/piD4m7HM0UQ/s320/A0042982.jpg" /></span></a><span style="font-family:Tahoma;">بعد از انگشت نگاری دو تا ماموری که ما رو تا اوین آورده بودن(ما پسرا) باهامون دست دادن و دو جمله جالب گفتن:</span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">- ما رو حلال کنید.</span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">- تو سایتها و بلاگ هاتون از ما خوب بنویسید.</span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">راستش انتظار این یکی رو دیگه نداشتیم. اونها که دیگه کاملن آروم شده بودن با ما گپی خودمونی زدن و ما رو تحویل قرنتینه دادن و رفتن. تو قرنتینه ما روبه سمت اتاق شماره 5 راهنمایی کردن. در اتاق قفل بود! در رو باز کردن و ما رو داخل اتاق فرستادن. اتاق تاریک بود و کمی زمان لازم بود تا چشم به نور کم اتاق عادت کنه. تو اون زمان کوتاه من فقط نقاط پراکنه روشنی میدیدم که در هر گوشه از اتاق قابل دیدن بود. بوی بدی هم تو اتاق پیچیده بود. نمی شد گفت بوی چی هست ولی خیلی بد بود، انگار چند تا بوی بد رو با هم ترکیب کرده بودن. چمم که به نور کم اتاق عادت کرد دیدم که اون نقاط پراکنه آتیش سیکار بود. </span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">در واقع ما رو به اتاقی برده بودن که معتادهای خیلی معتاد(بخونید خفن) رو اونجا نگه داشته بودن. اتاق 30 تخت داشت ولی حدود 50 نفر تو اتاق بودن. من و سه پسر دیگه به زحمت یه گوشه خالی پیدا کردیم و نشستیم. برامون پتو آوردن. کمی که گذشت پسر جوانی که ما رو به این اتاق هدایت کرده بود برگشت و گفت :</span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">- اون چهار تا دانشجو بیان بیرون.</span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">رفتیم دم در و با نگرانی پرسیدیم چی شده؟ و پاسخ داد :</span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">- هیچی، این اتاق در شان<span class="Apple-style-span" style=" ;font-family:arial;font-size:13px;"> </span>شما نیست. بفرمایی.</span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">ما که تعجب کرده بودیم به همراه اون پسر رفتیم داخل یک اتاق بسیار تمیز و البته خالی. البته اونجا هم خیلی دوام نداشت و ما رو دوباره به اتاق شماره 4 بردن. اونجا سه دسه از آدمها بودن. یا برای چک زنان بودن یا الکل و یا چهار شنبه سوری گرفته بودنشون. وقتی وارد شدیم از کت و شلوار من فکر کردن که ما بازرس هستیم و همه جلو پامون بلند دشن. یکم که گذشت دلیل زندانی شدنمون رو پرسیدن و ما هم ماجرار رو شرح دادیم. فردای اون روز در اوین ما برای اونها از کمپین گفتیم و کمی چیزهای دیگه. </span></div><div align="justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">امان از این گلدکویستی ها که تو زندان هم دست از سر آدم برنمیدارن، اونجا هم یه جوانی که جرمش دزدی از خانواده بود داشت ما رو پرزنت می کرد.</span></div><div align="justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خلاصه هرچی بود گذشت و وقت رفتن به قزل حصار رسید. با پابند و دست بند رفتیم قزل حصار. اونجا تمیز تر بود، اونقدر تمیز بود که رقبت کنی بریم حمام. علی همون شب آزاد شد و ما هم امیدوار که شب بعد آزاد بشیم. اونجا با کسی که همه دکتر صدا می کردنش آشنا شدیم. بهمون گفت که وبلاگ نویس هست و برای وبلاگ نویسی زندانی شده(بماند چه بلاگی داشت ;) ).</span></div><div align="justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">شب بعد هم بالاخره انتظار تموم شد و آزاد شدیم.</span></div><div align="justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"><hr /></span></div><div align="justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 1 :<a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article4018"> مریم داره بازجویی میشه</a>.</span></div><div align="justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 2: این ماجرا باعث شد که فقط اسم بلاگم معنی دار باشه و داستان حجاب اجباری که نوشته بودم قبلن از بین بره.</span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-90803400557123854302009-04-14T10:31:00.017+04:302009-04-23T08:05:15.763+04:30قسمت دوم : از کلانتری تا اوین<div><a href="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SeQnA_MvAEI/AAAAAAAAAWA/YM1RXx7Cma4/s1600-h/ewin-e1b9d.jpg"><img style="text-align: justify;margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 10px; margin-left: 10px; width: 245px; float: right; height: 182px; " id="BLOGGER_PHOTO_ID_5324423557377097794" border="0" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SeQnA_MvAEI/AAAAAAAAAWA/YM1RXx7Cma4/s320/ewin-e1b9d.jpg" /></a><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"> </span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">قسمت دوم : از کلانتری تا اوین</span></span><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">ابتدا یه بخشهایی رو که تو قسمت اول فراموشم شده بود رو بگم.
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">من نفر اولی بودم که انداختنم توی ون بعد از من محمد و آرش و یکی از مادران صلح هم وارد ون کردن. نفر بعدی که وارد ون شد، تعجب همه ما رو بر انگیخت! آخه اون با ما نبود. کمی که گذشت فهمیدیم که کنجکاوی زیاد اون آقا پسر رو به دردسر انداخته.<br/><br/>
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">پسر بیچاره که از همه جا بی خبر بود رو کرد به ما و گفت:</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">"چرا گرفتنتون، چی شده؟ شما که یه مشت اوسگولید، آخه قیافتون به هیچی هم نمی خوره"، بدون اینکه صبر کنه تا ما جواب بدیم هی بیرون رو نگاه می کرد و فریاد میزد که: "بابا من که کاری نکردم" و ... .
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خلاصه اون طفلی رو با ما آوردن کلانتری. تو کلانتری باز شلوغ بازی می کرد، نمی دونست با کیا بازداشت شده و چرا و اینکه الکی تو چه دردسری افتاده. مامورین عزیز کمی از خجالتش هم در اومدن.
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">دو نفر دو نفر ما رو داخل می بردن و بازجویی می کردن. اول خدیج رفت. نمی تونستم اون داخل رو ببینیم ولی از صدای بلند خدیج که داشت به نحوه رفتار مامورین اعتراض می کرد می شد فهمیدکه اون تو چه خبره. بالاخره نوبت به من رسید.
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">رفتم بالا، خانمها رو از پسرها جدا کرده بودن. من آخرین پسری بودم که رفتم برای بازجویی. تا اومدم ازم سوال بپرسه گفتم اول بگو اتهام من چیه. گفت میگم این رو پر کن. و من باز گفتم تا نگی هیچ کاری نمی کنم. خلاصه گفت تجمع غیر قانونی و اقدام علیه ... پریدم بین حرفش که کدوم اقدام، کدوم تجمع؟
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خلاصه بعد از یه درگیری لفضی، فرم رو پر کردم و باقی ماجرا ها.<br/>
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"><span class="Apple-style-span" style="font-weight: bold;">و اما در اوین
</span></span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style=" ;font-family:Tahoma;">به اوین که رسیدیم، اول کمی بیرون در پلیس امنیتی که جنب زندان هست نگهمون داشتن. بعد از چند دقیقه رفتیم تو دفتر پلیس امنیت و توی راهروها روی صندلی نشستیم. بعد تک تک و بعدش هم همه رو بردن تو اتاقی که یکی که بعدن فهمیدیم قاضی نیست نشسته بود. فرمی رو داد تا پر کنیم و روی اون اتهام مون رو نوشته بود.</span>
</div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">خود فرم خیلی بامزه بود، چون یه جایی چیزی مانند این نوشته شده بود و ما باید پرش می کردیم. در واقع یه خط کسری بود که بالاش نوشته شده بود "دارای/بدون سابقه کیفری " و زیرش نوشته شده بود "دارای/بدون شوهر"!!! به نظر می رسید که از دید آنها هر کسی که فعال جنبش زنان هست باید زن باشه و مرد نمیتونه باشه. با کمک یکی از مامورین اون بخش رو خط زدم و نوشتم " مجرد هستم". یه چیز تو این مایه هم دوباره دیدم که البته دفعه بعد از لغت "عیال" استفاده شده بود!!! باز جا شکرش باقیه که ننوشته بود منزل.
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">اتهام وارد خیلی عجیب بود، "اقدام علیه امنیت ملی، از طریق برگزاری تجمع غیر قانونی به منظور نهادینه کردن گفتمان مغایر با نظام مقدس جمهوری اسلامی به عناصر غیر خودی". ما که داشتیم شاخ در می آوردیم که آخه یعنی چی این حرفها، فقط زیرش نوشتم اتهام وارد شده و قبول نداریم و ... .
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">برامون قرار کفالت 50 میلیون تومنی صادر کردن و صبر کردن تا به قول خودشون حاجی برسه.حاجی در واقع همون قاضی متین راسخ بود. وقتی قاضی رسید یکی یکی صدامون کرد. از من فقط اسمم و شغلم رو پرسید.
</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">به داخل زندان انتقالمون دادن، و بالاخره اجازه دادن با بیرون تماس بگیریم. از داخل زندان اوین و با موبایلهای خودمون!!! داخل اوین دوباره انگشت نگاری و ... .</span></div><div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style=" ;font-family:Tahoma;">ادامه دارد....</span><hr /></div><div style="text-align: justify;">پی نوشت یک : <a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3969">مقاومت نمادین چند فعال جتماعی</a>.
</div><div style="text-align: justify;">
</div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-46563436904850694782009-04-06T09:56:00.024+04:302009-04-23T07:59:19.299+04:30از سید خندان تا قزل حصار<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SdmURDetlPI/AAAAAAAAAV4/Wzq4Rugbgic/s1600-h/arton3789.jpg"><img style="MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 225px; FLOAT: right; HEIGHT: 163px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5321447455427761394" border="0" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SdmURDetlPI/AAAAAAAAAV4/Wzq4Rugbgic/s320/arton3789.jpg" /></a> <span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">از سید خندان تا قزل حصار نام یک داستان سه قسمتی خواهد بود که اسم قسمت اولش هست از سید خندان تا اوین. داستان دیده ها و شنیده های من هست که از لحضه بازداشت تا آزادی.</span><br/><br/><br/><br/><br/><br/>
<p><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"></span></p><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div><div></div><div>
</div><div></div><div>
</div>
<div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"><span style="FONT-WEIGHT: bold" class="Apple-style-span">قسمت اول : از سید خندان تا اوین<span style="FONT-WEIGHT: normal" class="Apple-style-span">
</span></span></span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;"><p dir="rtl" class="MsoNormal"><span style="FONT-FAMILY: 'Tahoma', 'sans-serif'; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin; mso-bidi-mso-bidi-theme-font: minor-bidifont-family:Tahoma;" lang="FA" >حدود یک ربع به دو بود که رسیدم به محل قرار(زیر پل سید خندان و ابتدای سهروردی). خدیج و چند نفر از مادران صلح رو دیدم. لحضه ای بعد آرش هم رسید. تا حدود ساعت دو تقریبن همه رسیده بودن جز نسیم. داشتیم گپ میزدیم که مردی با دوربین فیلمبرداری توجه همه ما رو به خودش جلب کرد. متوجه شدیم که تحت نظر هستیم برای همین دیگه صلاح نبود اونجا بمونیم؛ تقریبن همه هم رسیده بودن. سوار ماشین ها شدیم، داشتیم از پارک خارج می شدیم که یه ون پیچید جلومون و پشت اون یه موتور با دو سوار و یه پیکان بعدش. از ماشینها پیادمون کردن و تعدادی رو سوار ون کردن و تعدادی رو هم با ماشین های خودمون به کلانتری نیلوفر منتقل کردن. باورش خیلی سخت بود که برای یک عید دیدنی ساده ما رو بازداشت کردن. و هرگز فکر نمی کردیم برای عید دیدنی سر از اوین در خواهیم آورد.<?xml:namespace prefix = o /><o:p></o:p></span></p><p dir="rtl" class="MsoNormal"><span style="FONT-FAMILY: 'Tahoma', 'sans-serif'; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin; mso-bidi-mso-bidi-theme-font: minor-bidifont-family:Tahoma;" lang="FA" >تو کلانتری برخورد ها خیلی بد بود. از فحش و بد و بیرا و داد و بی داد تا برخورد فیزیکی با خانمها. بعد از بازجویی از ما پسرا انگشت نگاری کردن و بردنمون به بازداشتگاه کلانتری. من که فکر می کردم خانمها رو ول می کنن و ما پسرها رو نگه می دارن، اطلاعت لازم رو به خانمها دادم و با سه پسر دیگه رفتم به بازداشتگاه. در واقع به این دلیل رفتیم بازداشتگاه که وضعیتمون معلوم نیوبد. رییس کلانتری می گفت اینها رو من نگرفتم، پس به من مربوط نیستن و مامورینی که ما رو بازداشت کرده بودن هم نمی دونستن باید با ما چی کار کنن. خلاصه بعد از جنگ و جدلی ما رو(یعنی پسرها رو) فرستادن به بازداشتگاه کلانتری.</span></p><p dir="rtl" class="MsoNormal">تو بازجویی سعی می کردن از ما سوالهایی بپرسن که در فرم بازجویی نبود. در هر حال بعد از مدتی که در بازداشگاه بودیم ما رو به طبقه بالا بردن. اونجا دوباره فیلم برداری شروع شد. به ما دستبند زدن، خواستن به خانمه هم بزنن که اونها مانع شدن و مامورین به اونها حمله کردن. بعد از درگیری که مسوولش ماموری نبودن اول خانمها رو به ون و بعد ما پسرها رو به یه پیکان بردن. نمیدونستیم کجه قرار بریم ولی تو راه از مسیری که می رفت فهمیدیم داریم میریم اوین! تو راه یه نکته خیلی با مزه هم رخ داد و اون این بود که ماموری که رانندگی می کرد راه اوین رو گم کرد و یه جورایی راهنماییش کردیم. اون کسی بود که می گفت: :گندتون رو من بردم اوین، شما هیچی نیستید". منظورش بهاره هدایت بود. هی بهاره تو شدی گنده ما، تبریک ولی تو چه ربطی به این ماجرا داشتی رو نمیدونم!</p><hr />
<p dir="rtl" class="MsoNormal">پی نوشت 1 : دیروز رفتیم ختم مادر محبوبه کرمی، خدا رحمتش کنه. نکته جالب این بود که دو تا لباس شخصی از پلاک ماشینها عکس گرفتن. انگار در آینده شرکت در مراسم ختم هم جرم خواهد شد.</p></span></div>
<div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div>
<div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
</span></div>
<div style="TEXT-ALIGN: justify"></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-72211535034007559622009-03-08T08:55:00.009+03:302009-03-08T09:16:58.866+03:30به مناسبت روز جهانی زن<div align="justify"><a href="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SbNYRRqZLdI/AAAAAAAAAVo/9qQlFeDjAR0/s1600-h/8March.PNG"><span style="font-family:Tahoma;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5310685439422180818" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 119px; CURSOR: hand; HEIGHT: 168px" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SbNYRRqZLdI/AAAAAAAAAVo/9qQlFeDjAR0/s320/8March.PNG" border="0" /></span></a><span style="font-family:Tahoma;"> ادوار به مناسبت روز جهانی زن ستون ویژه رو در سایتش راه اندازی کرده که یکی ازمطالب من هم اونجا چاپ شده. مطلب من رو می تونید </span><a href="http://www.advarnews.biz/womenarticles/8853.aspx"><span style="font-family:Tahoma;">اینجا</span></a><span style="font-family:Tahoma;"> و کل ویژه نامه رو هم </span><a href="http://www.advarnews.biz/womenarticles/archive/2009/03.aspx"><span style="font-family:Tahoma;">اینجا</span></a><span style="font-family:Tahoma;"> مطالعه کنید.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"><br/>همچنین به مناسبت این روز کانون وکلا نشست "<a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3737">زنان اکنون</a>" را برگزار می کند. بچه های <a href="http://www.azadna.com/spip.php?article1248">دانشگاه آزاد</a> هم بیانیه ای رو به مناسبت روز جهانی زن منتشر کردن.</span><span style="font-family:Tahoma;">
</div></span>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-19453782217277336372009-02-21T12:00:00.013+03:302009-02-21T15:35:17.823+03:30بیمه خویش فرما<div align="justify"><a href="http://3.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SZ_NFYWoBEI/AAAAAAAAAUA/AjHPzm1BJuI/s1600-h/Arm1.gif"><span style="font-family:Tahoma;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5305184378386121794" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 137px; CURSOR: hand; HEIGHT: 125px" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SZ_NFYWoBEI/AAAAAAAAAUA/AjHPzm1BJuI/s320/Arm1.gif" border="0" /></span></a><span style="font-family:Tahoma;"> چند وقت پیش خونه خالم نشسته بودم و داشتیم در مورد کار صحبت می کردیم. بحث بیمه شد و انواع بیمه هایی که کارگرا و کارمندها تو شرکت ها و سازمانها میشن. از خالم پرسیدم که مسعود(شوهر خالم) که خودش صاحبکاره، تو رو بیمه کرده؟</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">گقت: از بیمه خوشش نمیاد. </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">گفتم: خوب بیمه خیلی مزایا داره و واقعن حیفه که استفاده نشه، چرا خودت خودت رو بیمه نمی کنی، میدونی طرح </span><a href="http://www.msio.org.ir/Main.aspx?section=Insured&provinceId=&page=SelfEmployedInsurance"><span style="font-family:Tahoma;">بیمه خویش</span></a><span style="font-family:Tahoma;"> فرما چیه؟</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">جواب داد: آره، ولی نمیشه.
</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">با تعجب پرسیدم: چرا؟ اصلن رفتی سوال کنی؟</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پاسخ داد: که آره بابا، رفتم و گفتم می خوام بیمه بشم و از بیمه خویش فرما استفاده کنم. بهم گفتن برو به شوهرت بگو بیاد بیمت کنه.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">من که دیگه داشتم شاخ در می آوردم پرسیدم: مگه پولش رو خودت نمیدی، دیگه این حرفها چیه. وقتی هم خودت داری هزینه خودت رو میدی باید یه سرپرست پا فرمت رو امضا کنه؟</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">واقعن نمیدونم این دیگه چه مدلشه، از این مسخره تر امکان نداره. خودت داری هزینه بیمه خودت رو میدی و باز هم باید یک آقا بالا سر داشته باشی تا پای درخواست پرداخت پولت رو امضا کنه.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"><hr /></span></p><p></p><p></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 1: </span><a href="http://spreadsheets.google.com/viewform?hl=en&formkey=cHhxbFBLMUlBSmtYOElfMF9UcnB4Y3c6MA.."><span style="font-family:Tahoma;">امضا کنید: بیانیه اعتراضی به حکم صادر شده برای معاون دانشجویی و دختر دانشجو دانشگاه زنجان</span></a><span style="font-family:Tahoma;">.</span></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 2: </span><a href="http://www.autnews.us/archives/1387,12,00017344"><span style="font-family:Tahoma;">10 میلیون ایرانی فاقد پوشش بیمه</span></a><span style="font-family:Tahoma;">.</span></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 3: </span><a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3674"><span style="font-family:Tahoma;">بزرگداشت روز جهانی زن در دولسدولف</span></a><span style="font-family:Tahoma;">.</span></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 4: </span><a href="http://www.autnews.us/archives/1387,12,00017347"><span style="font-family:Tahoma;">مخبر کمیسیون آموزش مجلس: ایده آل ما ایجاد دانشگاه های مجزا برای آقایان و خانم ها است</span></a><span style="font-family:Tahoma;">. </span></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 5: <a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3665">کاوه رضایی به زندان همدان منتقل شده است</a>.
</span></p><p align="justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">پی نوشت 6: <a href="http://bamdadkhabar.com/2009/02/post_933/">پیام دبیرکل یونسکو به مناسبت روز جهانی زبان مادری</a>.</span></p>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-41619551350335557092009-02-17T09:36:00.004+03:302009-02-17T18:03:17.479+03:30پوشش اجباری در خانه<a href="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SZpTcIrglHI/AAAAAAAAATw/0_lsg2vgIZc/s1600-h/untitled.PNG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5303643254013596786" style="margin: 0px 0px 10px 10px; float: right; width: 210px; height: 184px;" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SZpTcIrglHI/AAAAAAAAATw/0_lsg2vgIZc/s320/untitled.PNG" border="0" /></a> <div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">حدود یک سال و نیم میشه که دارم تو کمپین فعالیت می کنم. تو این مدت در واقع تمام توجه من به فعالیت تو خارج از خانه بود. یعنی بین مردم می رفتم و امضا می گرفتم و با اونها صحبت می کردم و ... . </span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">خلاصه تمام توجه من به این بود که با مردم صحبت کنم و کلن خونه ی خودم رو فراموش کرده بودم. اصلن متوجه نبودم تو خونه خودم داره چه اتفاقی رخ میده.</span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">تا اینکه خواهرم ازدواج کرد. تا اینجاش مشکلی به نظر نمی رسه جز اینکه هر کاری کردم که شروط ضمن عقد رو تو عقد نامه بنویسه قبول نکرد. در واقع فقط چیزهایی مثل حق تحصیل و کار رو نوشت و از نظر من اساسی ترین شروط رو ننوشت. خلاصه گذشت، گذشت تا اینکه یه روز تو یه مهمونی دیدم خواهرم داره دنبال روسری می گرده! پرسیدم جایی می ری؟ و جواب داد نه. </span><span style="font-family:Tahoma;">من که حسابی تعجب کرده بودم خواستم بیشتر بپرسم که مادرم مانع شد و گفت :رضا ازش خواسته. </span></div>
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">برام خیلی عجیب بود. تا قبل از این هرگز ندیده بودم خواهرم تو مهمونی خانوادگی روسری سرش کنه! بعد ها متوجه شدم که رضا(همسرش) از اون خواسته که این کار رو بکنه. </span><span style="font-family:Tahoma;">نمیدونم میشه اسم این رو پوشش اجباری گذاشت یا نه ولی یه چیز رو خیلی خوب میدونم و اون اینکه که خواهرم به خودی خود دوست نداشت که این کار رو بکنه و این یعنی اجبار. حالا بگذریم از اینکه اون آدم تا قبل از ازدواج چه طوری رفتار می کرد و حالا چطور. متاسفانه مادرم و پدرم اجازه دخالت به من ندادن و الان کار به جایی رسیده که روسری به مانتو تبدیل شده! می ترسم اگه به همین شکل پیش بره کار به پوشیه و اینها هم برسه.</span></div><hr /><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 1: آی ملت، آی فعالین حقوق زنان، آی مردان فعال حقوق زنان، از خانواده قافل نشید.</span>
<p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 2:مسابقه </span><a href="http://hra-iran.net/blogers/index.php"><span style="font-family:Tahoma;">حقوق بشر در آیینه وبلاگ ها</span></a><span style="font-family:Tahoma;"> شروع شد.</span></p><p align="justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 3: <span style="font-family:Tahoma;"><a href="http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=145924">دیه یکسان زن و مرد در شورای عالی بیمه لغو شد</a>.</span></span></p>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-92035110235951804662009-02-11T14:50:00.013+03:302009-02-11T15:19:18.268+03:30ارزش زن ایرانی کمتر از زن کره ای<div align="justify"><a href="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SZK1YVoWoNI/AAAAAAAAATY/061w3pS5liU/s1600-h/3azadi.jpg"><span style="font-family:Tahoma;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5301499141096382674" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 227px; CURSOR: hand; HEIGHT: 194px" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SZK1YVoWoNI/AAAAAAAAATY/061w3pS5liU/s320/3azadi.jpg" border="0" /></span></a><span style="font-family:Tahoma;"> </span><a href="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711201793"><span style="font-family:Tahoma;">نگاه دولت نهم به زنان نگاهی ارزشی است</span></a><span style="font-family:Tahoma;">. این جمله ای هست که معاون اول رییس جمهور محترم گفتند. </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">اما از طرفی اعلام شده که خانمها اجازه حضور در ورزشگاه آزادی را ندارند، به عبارت بهتر این عمل باید مقایر با ارزش های دولت مردان باشد که چنین اجازه ای به آنها داده نمی شود.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">البته ارزش فقط ویژه ایرانی ها است، چرا که خانمهای کره ای می توانند از نزدیک بازی را تماشا کنند. در واقع این به این معناست اگر زن ایرانی در استادیوم حضور پیدا کند از ارزشش کاسته خواهد شد. ارزشی که فقط برای زن ایرانی تعریف شده است!</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">لابد برای همین حفظ ارزشش است که لازم است ساعت کاری متفاوت با مردان داشته باشد؟ و یا کتابی که در یک مقطع تدریس می شود باید تفکیک جنسیتی بر آن اعمال شود. لابد اگر آنها داستان ریزعلی را بخوانند از ارزششان کم می شود.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">به راستی ارزش یک انسان به چیست؟ آیا ارزش یک انسان با ارزش یک زن فرق می کند؟ که مثلن حضور در ورزشگاه برای زنان بی ارزشی و برای مردان با ارزشی است. </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">این چگونه ارزشی است که شما تعریف می کنید؟ چگونه ارزشی است که وقتی تیم فوتبال نوجوانان استقلال با تیم دختران استقلال بازی می کند فقط تیم دختران منحل می شود؟ به راستی چطور به این نتیجه رسیدید که باید تیم دختران منحل می شد و نه پسران؟</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">ارزش؟ ای شکاش کمی این ازش را تعریف می کردند.
</div></span><div dir="rtl" align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-79494738167540741462009-02-03T23:14:00.003+03:302009-02-04T09:01:17.666+03:30برای آزادی عالیه اقدام دوست و نفیسه آزاد امضا کنید<iframe src="http://spreadsheets.google.com/embeddedform?key=pxqlPK1IAJkUoDhVtcZbAYA" width="310" height="320" frameborder="0" marginheight="0" marginwidth="0">لطفن صبر کنید</iframe>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-26974225225959273882009-02-01T09:39:00.022+03:302009-02-02T14:34:52.259+03:30ما آزاد را آزاد می خواهیم<div align="justify"><a href="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SYbCcXV76yI/AAAAAAAAASA/5fs7eNDyqO4/s1600-h/edit.jpg"><span style="font-family:Tahoma;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5298135804206115618" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 161px; CURSOR: hand; HEIGHT: 126px" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SYbCcXV76yI/AAAAAAAAASA/5fs7eNDyqO4/s320/edit.jpg" border="0" /></span></a><span style="font-family:Tahoma;"> انگار همین چند وقت پیش بود که رییس جمهور مردمی، جناب دکتر احمدی نژاد اعلام کردند که ایران آزاد ترین کشور دنیاست. روزی که چنین حرفی از زبان ایشان خارج شد تعداد بسیار زیادی خندیدند. آن روز از صمیم قلب آرزو داشتم که روزی بتوانم این شنیده را باور کنم.
<a href="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SYbKVyVI2_I/AAAAAAAAASk/jqy9c2Pg-RI/s1600-h/2hrn7mp.jpg"><span style="font-family:Tahoma;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5298144487284464626" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 146px; CURSOR: hand; HEIGHT: 174px" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SYbKVyVI2_I/AAAAAAAAASk/jqy9c2Pg-RI/s320/2hrn7mp.jpg" border="0" /></span></a>
</span><span style="font-family:Tahoma;">آقای ریس جمهور ایران چگونه کشور آزدی است که صحبت با مردم جرم است؟ این چگونه آزادی است که امضا جمع کردن جرم تلقی می شود؟ اگر جمع آوری امضا جرم است، پس باید هیچ کس حق جمع آوزی امضا نداشته باشد حال آنکه نماینده گان برای استیضاح وزیرهای خود شما امضا جمع می کنند.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">ما نفیسه آزاد را آزاد می خواهیم. ما آزادی را برای نفیسه نه فقط در نام بلکه در عمل هم می خواهیم. ما آزادی را در کلام شما نمی خواهیم که در خالی شدن بند 209 می خواهیم، در خالی شدن اتاق های بازجویی می خواهیم. ما آزادی را نه برای پز دادن که برای زندگی می خواهیم. ما تنفس در هوای آزاد را می خواهیم. </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"><strong>ما آزاد را آزاد می خواهیم.</strong></span></div><hr />
<div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 1: </span><a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3572"><span style="font-family:Tahoma;">آخرین وضعیت نفیسه آزاد در گفتگو با همسر او</span></a><span style="font-family:Tahoma;">.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 2:</span><a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3573"><span style="font-family:Tahoma;"> اطلاعیه گروه های مختلف جنبش زنان و سازمان های حقوق بشری در مورد اجرای حکم عالیه اقدام دوست</span></a><span style="font-family:Tahoma;">.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 3: </span><a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3574"><span style="font-family:Tahoma;">دوسال حبس برای مهرچهره مشرفی از اعضای کمیته مادران کمپین و همسرش</span></a><span style="font-family:Tahoma;">.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-12442143474464272342009-01-31T08:34:00.041+03:302009-01-31T15:01:13.542+03:30سه عضو کمپین بازداشت شدند<div align="justify"><a href="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SYPcMlwlibI/AAAAAAAAARw/4oYp0XRwhsw/s1600-h/Nafise.jpg"><span style="font-family:Tahoma;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5297319695570274738" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 136px; CURSOR: hand; HEIGHT: 198px" alt="نفیسه" src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SYPcMlwlibI/AAAAAAAAARw/4oYp0XRwhsw/s320/Nafise.jpg" border="0" /></span></a><a href="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SYPcBCy7RnI/AAAAAAAAARY/cbujDuHyGYE/s1600-h/Bigard1.jpg"><span style="font-family:Tahoma;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5297319497206285938" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 151px; CURSOR: hand; HEIGHT: 195px" alt="بیگرد" src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SYPcBCy7RnI/AAAAAAAAARY/cbujDuHyGYE/s320/Bigard1.jpg" border="0" /></span></a><span style="font-family:Tahoma;"> فکر می کردم که بعد از 20 روز دوری از بچه ها روز خوب و پر امضایی رو داشته باشم، ولی افسوس. </span><span style="font-family:Tahoma;">متاسفانه بیگرد و نفیسه و یکی دیگه از دوستانمون بازداشت شدند. </span><span style="font-family:Tahoma;">قرار هست که امروز صبح برن به دادسرا و ... .<br/><br/><br/>
</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">دیروز من از همه زود تر رسیدم سر قرار. کسی نبود و کوه هم مثل سابق به نظر می رسید، البته شلوغ تر.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">حدود 40 دقیقه ای طول کشید تا بچه ها برسن. بچه ها رو مثل همیشه در چ</span><span style="font-family:Tahoma;">ند گروه به همراه یک نفر مراقب راهی کردیم، من و مریم منتظر جمشید و چند </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">نفر دیگه شدیم تا برسن. </span><span style="font-family:Tahoma;">جمشید و دیگران چند لحضه بعد رسیدن، با هم در مسیر کوه شروع به حرکت کردیم. قرار این بود که بریم بالا و اونجا مشغول بشیم. از پایین من و مریم دیدیم که بچه ها دور هم جمع شدن و تعدادی هم کنارشون هستن. تصورم کردیم که اونها کار رو شروع کردن. ما هم با تعداد دختر و پسر جون شروع به صحبت کردیم. داشتیم حرف می زدیم که یکی از بچه ها کنار من اومد و گفت : </span>"<span style="font-family:Tahoma;">امیر بیگرد رو گرفتن، برید". </span><span style="font-family:Tahoma;">سریع بین حرف مریم پریدم که : </span><span style="font-family:Tahoma;">"خوب مریم جون خودشون از تو سایت میخونن و میتونن امضا کنن، بریم دیگه". </span><span style="font-family:Tahoma;">مریم هم سریع متوجه شد. ازم پرسید چی شده و من هم گفتم بیگرد بازداشت شده.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">رفتیم بالاتر، بیگرد و نفیسه و یکی دیگه از بچه ها به همراه یه افسر که میتونم بگم بالاترین درجه رو بین اون نظامی ها داشت و البته از دیگران عصبی تر و مسنتر بود، داشت اونها رو پایین می برد. وقتی به بچه ها رسیدم پرسیدم چی شد و بچه ها توضیح دادن. </span><span style="font-family:Tahoma;">گفتم صبر کنید من میرم پایین و برسی می کنم و بهتون خبر میدم. </span><span style="font-family:Tahoma;">وقتی دیدم که سوار ماشین کردنشون، به بچه ها گفتم برگردن. خلاصه به هر روشی بود بچه ها اومدن پایین. چند ساعتی اون طرفها می گشتیم و بالاخره بعد از انتقال بچه ها به پلیس امنیت ما رفتیم تا به خانواده ها و همین طور وکلای کمپین خبر بدیم. </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">در هر حال وقتی در ملع عام داری فعالتی برای آزادی و برابری می کنی باید آمادگی همچین رخداد هایی رو هم داشته باشی. </span><span style="font-family:Tahoma;">امیدوارم هرچه زودتر اونها آزاد بشن و دوباره در کنار هم برای برابری و آزادی تلاش کنیم. </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">به امید روزی که برابری خواهی و آزادی خواهی جرم نباشه و به امید روزی که صحبت با مردمم آزاد باشه. من باور دارم که کاری که می کنیم خلاف هیچ قانونی نیست و حق ما هست که نسبت به قوانین کشوری که توش زندگی می کنیم معترض باشیم.</span></div><div align="justify"><hr /></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 1: <a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3557">سه عوض کمپین بازداشت شدند</a>.</span></div><span><div> پی نوشت 2: <a href="http://advarnews.info/politic/8703.aspx">خاتمی نمیاد، میر حسین می آید</a>.</div></span>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-32801874937969601102009-01-26T08:29:00.024+03:302009-01-27T14:08:22.117+03:30خطاب به برادر گرامی رحیم پورازغدی<div align="justify"><a href="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SX1xeUCM2hI/AAAAAAAAAQY/M1Z2G3_3gLE/s1600-h/180px-Red_Ribbon_svg.png"><span style="font-family:Tahoma;"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5295513502445525522" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 144px; CURSOR: hand; HEIGHT: 211px" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SX1xeUCM2hI/AAAAAAAAAQY/M1Z2G3_3gLE/s320/180px-Red_Ribbon_svg.png" border="0" /></span></a><span style="font-family:Tahoma;">جناب </span><a href="http://rahimpour.ir/"><span style="font-family:Tahoma;">رحیم پورازغدی</span></a><span style="font-family:Tahoma;"> در همایش قیام مسجد گوهرشاد و موارد مربوط به ماجراهای کشف حجاب سخنرانی کردن و همانند گذشته سخنانی رو بر زبان جاری کردند که یقین دارم حتا یک ثانیه به اون فکر نکردن. بخشی از سخنان این استاد فرزانه پیرامون بحث پوشش زنان و دختران بود که در نوع خودش جالب هست و قابل توجه و البته قابل پاسخ دادن ولی ایشان در ادامه سخنانی در مورد بیماران آلوده به </span><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%B2"><span style="font-family:Tahoma;">ویروس HIV یا همون ایدز</span></a><span style="font-family:Tahoma;"> خودمون بیان کردن که راستش ترجیح دادم در مورد اونها بنویسم.</span></div><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">قبل از اون که نظر خودم رو پیرامون سخنان گوهر ار این استاد فرزانه بنویسم، شما رو به لینکی ارجاع میدم که میتونید این سخنان گهر بار رو بشنوید و البته ببینید. برای این منظور کافیه تا به </span><a href="http://irannegah.com/Video.aspx?id=1021"><span style="font-family:Tahoma;">اینجا</span></a><span style="font-family:Tahoma;"> مراجعه کنید.<br/><br/></span></p><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">ابتدا لازم میدونم خدمت این استاد عزیز عرض کنم که: </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">یا استاد، این بیماری کاری که انجام میدهد از کار انداختن سیستم دفاعی بدن است. بنابراین کسی که به این بیماری آلوده میشه سیستم دفاعی بدنش از کار خواهد افتاد و ممکنه با یک سرماخوردگی ساده جانش رو از دست بده.</span></div><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">دوم اینکه استاد گرامی بر طبق آمار اعلام شده از طرف وزارت بهداشت جمهوری اسلامی ایران، تعداد مبتلایان به این ویروس تا پایان آذر امسال(1387) 18 هزار و 881 نفر است. بر طبق همین آمار 3/69 درصد از این افراد به وسیله تزریق با سرنگ مشترک آلوده شدند و 8 درصد از طریق رابطه جنسی. استاد گرامی که گویی هیچ موضوعی برایش آشنا نیست جز رابطه جنسی به این درصد دقت فرمایند که اعلام رسمی دولت است.در این بین افرادی که در سال 87 به این بیماری مبتلا شده اند، 6/78 درصد آنها از طریق سرنگ مشترک و 8/11 درصد از طریق رابطه جنسی بوده (منبع </span><a href="http://www1.farsnews.com/newstext.php?nn=8710280333"><span style="font-family:Tahoma;">فارس نیوز</span></a><span style="font-family:Tahoma;">).</span></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">استاد عزیز یقین دارم اگر از شما دلیل اعتیاد را بپرسم همه را به گردن امریکا و غرب خواهید انداخت. با توجه به این موضوع که اصولن از دید افرادی مانند شما هرچه فساد در دنیاست از امریکاست می پذریم هرچند به آن اعتقادی ندارم ولی از شما پرسشی دارم.</span></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">استاد گرمی آیا واقعن به ملت ما ربطی ندارن چه تعداد بیمار در ایران وجود دارد؟ لابد اگر از شما راهکار بخواهیم حکم کشتن همه این بیماران را میدهد. آیا آموزش برای جلوگیری از بیمار شدن خطا است؟ هر وقت از یک آخوند می پرسی چرا باید تقلید کرد میگوید تو برای درمان بیماری مگر به پزشک مراجعه نمیکنی؟ ما هم همان حکم را داریم. استاد گرامی چگونه است که پیشگیری از بیماری در آنجا مطلوب است و اینجا نیست؟
فرمودید این تعداد بیمار آلوده به HIV کسانی هستند که به غرب رفته اند و آمده اند. شما سندی برای این گفته خود دارید؟ فرمودید در مورد حق و حقوق زنها به آنها آموزش داده نشود. چرا؟ آگاهی از حق و حقوق قانونی یک انسان خلاف است؟ چطور آنها آگاه نشوند و شما بشوید؟ از این گذشته بنا به کدام مدرکی شما می گویید به آنها گفته شده ساک فرار همیشه باید آماده باشد؟</span></p><span style="font-family:Tahoma;"><hr /></span><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 1 : رییس دانشگاه شیراز فرمونده اند که </span><a href="http://www.autnews.us/archives/1387,11,00016197"><span style="font-family:Tahoma;">با بازداشت دانشجویان موافق بودم</span></a><span style="font-family:Tahoma;">.</span></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 2: </span><a href="http://khordaad.com/VNews.aspx?c=1&Id=389"><span style="font-family:Tahoma;">سورنا هاشمی از تحصیل منع شد</span></a><span style="font-family:Tahoma;">.</span></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 3: </span><a href="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711061739"><span style="font-family:Tahoma;">گویا تعدادی از بازیکنان و مربیان تیم فوتبال استقلال به دلیل ترتیب دادن یک بازی فوتبال بین تیم دختران و نوجوانان استقلال محروم و جریمه شدند.</span></a></p><p align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پی نوشت 4: </span><a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3536"><span style="font-family:Tahoma;">دیروز رفتیم دیدن خانم سیمین بهبهانی</span></a><span style="font-family:Tahoma;">.</span></p><br/>
Yahoo : <a href="http://sports.yahoo.com/sow/news?slug=ap-iran-forbiddensoccer&prov=ap&type=lgns">Iran: Men vs. women soccer game draws punishment</a>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-29596356297961214302009-01-14T15:50:00.020+03:302009-01-15T15:30:14.665+03:30كتك زدن كه دليل نميخواد، ميخواد؟<div align="justify"><a href="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SW3fPJYcl3I/AAAAAAAAAPo/BQW6xhSIC-0/s1600-h/2-13.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5291130588539688818" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 263px; CURSOR: hand; HEIGHT: 190px" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SW3fPJYcl3I/AAAAAAAAAPo/BQW6xhSIC-0/s320/2-13.jpg" border="0" /></a> <span style="font-family:Tahoma;">يادمه چند وقت پيش، درست زماني كه كاريكاتور هاي حضرت محمد توي روزنامه هاي دانماركي منتشر شد، پاكستاني ها تجمعي ترتيب دادن و در اون تجمع به اين كاريكاتورها اعتراض كردن. در طول اين تجمع يه تعداد يادشون افتاد كه شيعه هستن و يه تعداد ديگه هم ياشون افتاد كه سني. خلاصه دعواي شيعه و سني بالا گرفت و تو اين ماجرا تعدادي هم كشته شدن.</span> <br/><br/></div><div align="justify"></div><div align="justify"></div><div align="justify"></div><div align="justify"></div><div align="justify"></div><div align="justify"></div><div align="justify">
</div><div dir="rtl" align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">در واقع اصلن يادشون رفت كه براي چي تجمع كردن. </span><span style="font-family:Tahoma;">درست مثل همين چند وقت پيش كه </span><a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3464"><span style="font-family:Tahoma;">مادران صلح براي حمايت از مردم غزه جلوي سفارت فلسطین تجمع كرده بودن</span></a><span style="font-family:Tahoma;">. وسط ماجرا يه تعداد لباس شخصي(يه وقت فكر بد نكنيد ها،لباس شخصي ديگه. ازهمونهايي كه ...) به اونها حمله مي كنن كه :"مرگ بر صلح طلب" !!!!!!!!</span></div><div dir="rtl" align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">حالا بگذريم از اينكه اين مادران تو جنگهاي قبلي كجا بودن، ولي خيلي بامزه هست كه وقتي افرادي كه هميشه به مخالفت با حكومت و اقدام عليه امنيت ملي و ... متهم هستن،زماني كه دارن حرف حكومت رو هم ميزنن با هاشون برخورد تند و شديد ميشه. انگار براي يه اصلن مهم نيست كه چي ميگه(ما قال) فقط دوست دان كتك بزنن و بس. به هر حال اين هم مدلي هست براي خودش. كلن هر كسي را بهر كاري ساختن.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"><hr /></div><div align="justify">پي نوشت 1: يكي از بچه ها يه دوبيتي خوند كه خيلي باهاش حال كردم. مي نويسم كه شما هم حال كنيد باهاش.</div><div align="justify">
</div><p align="center">تمام برگها مجنون پاییز</p><div align="center">و در رگهایشان هم خون پاییز</div><div align="center">
</div><p align="center">ولی این سرو سبز جنگل زرد </p><div align="center">تخلف کرده از قانون پاییز</div><div align="justify">
</div><p align="justify">اثر <a href="http://hasht.blogfa.com/">نسيم خسروي</a>.</p><div align="justify">پي نوشت 2: اين امتحانها داره پوستم رو ميكنه، و كلن امضا خونم كم شده. كي ميشه از شر امتحانهام خلاص شم و دوباره با بچه ها برم براي امضا جمع کردن. </span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پي نوشت 3: </span><a href="http://bamdadkhabar.com/2009/01/post_311/"><span style="font-family:Tahoma;">بامداد خبر </span></a><span style="font-family:Tahoma;">هم خبر اجراي تاترها رو منتشر كرد.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پي نوشت 4: </span><a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3457"><span style="font-family:Tahoma;">کمپین یک میلیون امضاء برنده ی جایزه ی سیمون دو بووار</span></a><span style="font-family:Tahoma;"> شد.</span></div><div align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">پي نوشت5: <a href="http://www.campaignforequality.info/spip.php?article3469">گزارش کانون مدافعان حقوق بشر از وضعیت حقوق بشر در ایران در پاییز 1387</a> .</span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-76003582072033121282008-12-27T10:38:00.017+03:302009-01-03T11:08:28.503+03:30گزارش اجراهای خیابانی کارگروه تیاتر کمپین<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://www.campaign4equality.info/spip.php?article3391">
<img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5285071739508928514" style="float: right; margin: 0px 0px 10px 10px;
width: 80px; cursor: pointer; height: 79px; text-align: justify" alt="گزارش تاتر های خیابانی"
src="http://3.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SVhYvt3isAI/AAAAAAAAAPI/j9sikJGvPTA/s320/arton3391-4dc94.png"
border="0" /></a>
<div style="text-align: justify">
یه روزی بچه های تیاتر کمپین تز این رو دادن که بریم تو خیابون و تیاتر بازی کنیم.
این ایده اونقدر ناب بود که وقتی می خواستیم اجرا کنیم به هیچ کدوم از خطر های امنیتیش
فکر نکردیم. فقط رفتیم و بازی کردیم. جدن که کار بازیگری کار خیلی سختی هست. راستش
وقتی این کار رو شروع کردیم هرگز فکر نمی کردم که روزی بهم پیشنهاد بازی تو یه تیاتر
واقعی رو بدن. وقتی به بچه ها گفتم بهم پیشنهاد شده برم تو یه تیاتر واقعی بازی کنم
اولین بازخورد این بود که مگه مال ما غیر واقعی بود؟</div>
<div style="text-align: justify">
خلاصه رفتم تست دادم و قبول هم شدم. اگراز تاثیر گذاری تیاتر خیابانی روی مردم بگذریم
میتونم بگم یکی از دستاوردهای این کار این بود که من هم تست بازیگری دادم و قبول شدم.
قرار بود برای جشنواره فجر بریم تیاتر رو اجرا کنیم که به دلیل مشغله بسیار زیاد بعد
از شرکت تو چند جلسه تمرین من انصراف دادم.</div>
<div style="text-align: justify">
تیاتر های خیابانی ما به شکل کاملن پنهان بود. یعنی مردم نمیدونستن که ما بازیگریم
و داریم تاتر بازی می کنیم. اونها کاملن ما و حرفهای ما رو درک می کردن. در ادامه گزارش
این اجراها رو می تونید بخونید که نسیم عزیز زحمت نوشتنش رو کشید.</div>
<script language="javascript" type="text/javascript">
function ChangeDisplay(divId)
{
var divElem = document.getElementById(divId);
if (divElem != null)
{
if(divElem.style.display == "none")
divElem.style.display = "block";
else
divElem.style.display = "none";
}
}
</script>
<div style="width: 100%; cursor: pointer; color: #008000; font-family: Tahoma; background-color: #c0c0c0"
onclick="javascript:ChangeDisplay('divReport')">
برای خواندن گزارش در بلاگ من اینجا کلیک کنید.</div>
<div id="divReport" style="display: none; color: #ffffff; font-family: Tahoma; background-color: #c0c0c0">
<div style="text-align: justify">
</div>
<div style="text-align: justify">
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="white-space: pre; font-family: Tahoma;"><span
class="Apple-style-span" style="font-weight: bold"><span class="Apple-style-span"
style="font-size: large;"><a href="http://www.campaign4equality.info/spip.php?article3391">
گزارش اجراهای خیابانی کارگروه تیاتر کمپین</a></span></span></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">1) نمی دانم چه اتفاقی افتاده
بود، شاید زودتر از آنچه فکر می کردیم دچار رکود شده بودیم. اجرای تیاتر «تاب بازی
نه » به مناسبت روز جهانی زن در دانشگاه علامه و همزمان اجراهایی از تیاتر های کوتاه
آموزشی درباره ی قوانین تبعیض آمیز، در مراسم و میهمانی های زنانه... اما سال 87 تا
خرداد ماه بدون تیاتر طی شد. حتی برگزاری دور دوم کارگاه نمایشنامه نویسی هم لابلای
مشغله هایم مدام به تعویق می افتاد....</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">نزدیک شدن به مراسم گرامیداشت
22 خرداد اما، شور تازه ای ایجاد کرد. دوباره به تیاتر فکر می کردم، در جلسه ی کمیته
هنری به آزاده پیشنهاد دادم که فعلا همان تیاتر « تاب بازی نه » را در دانشگاه دیگری
اجرا کنیم اما پیش از پاسخ آزاده، خیلی زود از این پیشنهاد پشیمان شدم، یادم امد بعد
از اجرای دانشگاه علامه مدام از خودم می پرسیدم مگر مخاطبان واقعی تیاتر ما مردم لابلای
دود و هیاهوی خیابانها نیستند؟ (روایت ناگزیر، اول شخص من اطلاعات فرا متن شکل گیری
این گروه است ، تا اعضای شکل دهنده ی گروه، در یک همراهی آوایی، روایتی متکثر را آغاز
کنند .) دریکی از جلسات مربوط به کمپین بحث اطلاع رسانی درباره ی چالشهای حقوقی زنان
مطرح شد و شرکت کنندگان بر ایجاد ارتباط با مردم و ایجاد آگاهی در این باره اصرار داشتند.
(از گروه قبلی تیاتر تنها من در جلسه حضور داشتم)</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">گفتم: «دلم اجرای خیابانی
می خواهد،» سوسن گفت «خب چرا در خیابان اجرا نمی کنید؟» گفتم «اجرای تیاتر در خیابان...
وقتی حتی امضا جمع کردن در خیابان این همه مشکل است....» .سوسن گفت:« خب از اول نگید
تیاتره! و آخر سر بگید!مهم اینه که یه نمایش دررابطه با موضوعات قانونی و تبعیضات جنسیتی
در فضاهای عمومی به اجرا دربیارید » همه خندیدیم، تصور کنید که آخر نمایش به مردم می
گفتیم همه ی آنچه دیدید غیر واقعی بود! و بلافاصله با شیوه ای گنگستری سوار بر ماشینهای
آماده به حرکت می شدیم و از صحنه ی نمایش می گریختیم! گفتیم حتما مردم به جای تاثیر
گرفتن از چیزی که دیده اند، از فریب خوردن عصبانی خواهند شد خصوصا اینکه ما به خاطر
مشکلات امنیتی نمی توانیم بیشتر نمایش را ادامه دهیم تا مردم را متوجه هدفمان از نمایش
کنیم... . همه ی ما به حضور متفاوتمان در فضاهای عمومی فکر می کردیم... سوسن با هیجان
دوباره از آشپزخانه بیرون آمد و گفت:« خب اصلا نگید تیاتره!»</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">وای، چرا تمام این مدت از
آگوستو بوال تنها به تیاتر شورایی (مداخله ) فکر کرده بودم؟ و مدام دلم می خواست تجربه
ی نه چندان پخته ی گذشته ام را اینبار با اهداف روشن جنبشی اجرا کنم. ( یکبار در سال
81 پیش از چاپ و خواندن کتاب تیاتر مردم ستمدیده، بر اساس فلسفه ی هرمنوتیک، خانه ی
عروسک ایبسن را با مداخله ی تماشاگران، در جشنواره دانشجویی اجرا کرده بودم ) شیوه
ای از تیاتر که سالهای اخیر نمونه های خوبی در تیاتر ایران داشته است و اجرای پارک
ملت گروه تیاترمان از متن های کوتاه آموزشی نیز، چیزی نزدیک به همین تجربه بود....
.خندیدم، سوسن به ایده ای شبیه ایده ی « تیاتر نامریی » آگوستو بوال رسیده بود.</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">2)ژولیا کریستوا: « تیاتر
بدون لحظه ی سبقت ، لحظه ی تخلف از دستور غیر قابل تصور است...»</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">تیاتر خیابانی یا تیاتر بیرونی،
کهن ترین شیوه ی اجرای تیاتر است زیرا ریشه های آن به مراسم همگانی شکار، نیایش، سوگواری
و شادمانی در فرهنگهای بدوی برمی گردد. دیرتر از دل همین نمایشهای بیرونی، شیوه ی کنترل
شده و منظم تیاتر صحنه ای پدید آمد. در دوران معاصر، علاقمندان به شیوه های متفاوت
تیاتر خیابانی، دلیل اصلی دلبستگی شان به این شکل تیاتر را ارتباط واقعی و چهره به
چهره با تماشاگر می دانند. آنهم تماشاگرانی سازمان نیافته. هنرمند در این شیوه ی اجرا
به طور واقعی می تواند تاثیر نمایش را بر مخاطب خود مشاهده کند و همین مساله بر اجتماعی
تر شدن نمایشگر تاثیر زیادی دارد زیرا واکنش مردم و چگونگی آن می تواند برای نمایشگران
بسیار آموزنده باشد.ازسویی نمایش های خیابانی به خاطر همین ویژگی ارتباط موثر با مردم،
از پتانسیل بالاتری برای تاثیر گذاری برخوردارند. «تیاتر نامریی » به خاطر حضوری سرزده
در میان مردم(این ویژگی شامل دسته ای دیگر از نمایش های خیابانی با همین نام تیاتر
سرزده نیز می شود) و قرار ندادن آنها در جایگاه تماشاگر( این ویژگی منحصر به فرد تیاتر
نامریی ست ) از موقعیت ویژه ای برخوردار است. تماشاگران نمایش با کمک بازیگران در حالی
با مساله ی مطرح در نمایش درگیر می شوند که آن را واقعی می پندارند. به همین دلیل فاصله
ی موجود بین تماشاگر و نمایشگر و فاصله ی موجود بین تیاتر و زندگی روزمره از میان برداشته
شده و تماشاگران واقعی خود را موجوداتی موثر یا ناظر در اتفاقی می یابند که در مقابل
شان رخ می دهد. این شیوه ی تیاتر عمدتا به مسایل سیاسی – اجتماعی می پردازد. پیتر شومان
درباره تیاتر خیابانی –عروسکی خود، در پاسخ به این سوال که «می توان این نوع تیاتر
را نیاتر کسب آگاهی نامید؟» می گوید: «من فکر می کنم ، کاری که ما انجام می دهیم پیش
از کسب آگاهی ست. گویی فکر کسی را «گرم می کنیم » تا به راه افتد . آیا این به معنی
بیداری شعور است؟ آری شاید در نهایت این اصطلاح درست باشد)» [1]</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">تیاتر نامریی ، به خاطر عدم
وابستگی به امکانات و تجهیزات تیاتری در هر مکان عمومی و غیر قابل پیش بینی، تنها به
شرط حضور مردم قابل اجراست. اتوبوس، رستوران، صف سینما، پیاده رو، پارک، مرکز خرید،
حتی روبروی اداره ی پلیس!</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">(تیاتر نامریی به حفظ نمودن
دقیق صحنه و یک متن کامل یا سناریوی ساده نیاز دارد. باید تمرین کافی داشت تا بازیگران
بتوانند در بازی و در حرکات خود عکس العمل مردم را در نظر داشته باشند، سپس در تمرین
ها باید تمام دخالت های احتمالی تماشاگران را پیش بینی نمود. این نوع تمرینات نوعی
خلق متن انتخابی ست) [2]</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">تیاتر نامریی بیش از سایر
شیوهای تیاتر خیابانی بر بداهه سازی متکی ست زیرا قرداد همیشه بازیگر– تماشاگر وجود
ندارد و کمی بدبیانه تر از آگوستو بوال و بر اساس تجربه ی این گروه، نوع مداخله ی تماشاگران
حتی با وجود دقت و بررسی دقیق هم چندان قابل پیش بینی نیست.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">3) (با نگاهی به تاریخ تیاتر
سیاسی به تجربه ی تلخی بر می خوریم، سوء استفاده از قدرت تغییر چندانی نکرده است. شیوه
های انحصار طلبی ، انگیزه و ابزار ترور و وحشت در اصل همانهایی هستند که از قدیم وجود
داشته اند ) [3]</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">تیاتر سیاسی-اجتماعی با آگاهی
از تاثیر شگرف تیاتر با خواست مقاومت دربرابر شکل های متفاوت استبداد و خواست تغییر،
سعی بر تحریک و آگاه کردن مردم داشته است. همین مساله موجب شده که قدرتها همواره سعی
بر کنترل تیاتر و در نتیجه محدود کردن این اثر بخشی داشته باشند. در این میان بر تیاتر
خیابانی به دلیل غیر قابل کنترل بودن و حضور در بین مردم نظارت بیشتری صورت گرفته و
می گیرد.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">( تا همین اواخر، حتی در
دهه ی 1970 اجرا کنندگان تیاتر خیاباین را به جرم گدایی و سد معبر بازداشت و جریمه
می کردند. هنوز هم مسئولان محلی سعی دارند مکان، زمان و کیفیت کار بازیگران دوره گرد
غیر رسمی را در شهرها و به ویژه مراکز گردشگری دقیقا کنترل کنند ) [4]</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">در این میان هرچه فضای سیاسی
جامعه ای تنگتر باشد این نظارت و کنترل دقیق تر و سختگیرانه تر اعمال می شود.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">اگر مانند اوبرسفلد معتقد
باشیم که تیاتر آیینه دنیای ماست ما نیز در گروه تیاتر کمپین، در وهله ی اول قصد داریم
بر همین نقش آیینگی تاکید کنیم.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">کمپین یک میلیون امضا روی
بخش کوچکی از تبعیضات موجود در جامعه و بخشی از تبعیضاتی که بر زنان روا داشته میشود،
انگشت گذاشته است . بخشی از آنها را قاب گرفته و به آدمها نشان می دهد؛ سپس از آنها
می پرسد آیا اینها را می دانستید ؟ و در حالیکه آگاه شده اید و یا به خاطر اورده اید،
تمایلی به تغییر این وضعیت نابرابر دارید؟</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">این گروه تیاترنیز در کمپین
یک میلیون امضا، بر اساس بندهایی که در کادر بیانیه نوشته شده و از دل واقعیت های اجتماعی
بیرون آمده اند، چیزی از جنس همان واقعیت ملموس را به مردم نشان می دهد تا هر کدام
از نظاره گران حتی اگر خود نیز چنین تجربه ای نداشته اند بگویند پس چیزی که اتفاق افتاد
ممکن است، آدمها در این شرایط چه باید بکنند؟</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">4)می خواهیم در خیابان حضور
پیدا کنیم و با تیاترمان تبعیض های قانون بر زنان و نتیجه ی این ستم را نمایش دهیم
در عین حال می خواهیم روبروی شیوه های سنتی مقاومت زنان در برابر این تبعیضات بایستیم.(
زیرا مردم عموما شیوه های پنهانی را برای مقاموت ابداع کرده اند شیوه هایی که عموما
به طور ناخواسته نظام سلطه را باز تولید کرده و منجر به تغییرا ت اجتماعی نمی شود.
زیرا معمولااز پیشروی اشکار و سریع نظام سلطه باز می مانند. .......)</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">این صورت مساله بماند تا
روند شکل گیری گروه را بگویم. ساعاتی بعد از رسیدن به ایده ی تیاتر نامریی باید گروه
تیاتر تشکیل می شدتصمیم گرفتیم تیاتر را برای 22 خرداد اجرا کنیم. زمان زیادی باقی
نمانده بود. شاید چیزی نزدیک به 10 روز. بازیگران احتمالی باید حتی الامکان صدایی قدرتمند
داشته باشند؛ امکان جسارت در فضا های عمومی و از طیف های متفاوت سنی و تیپ های متفاوت
چهره. زیرا ما با بازیگران با تجربه روبرو نبودیم که احتمالا بازی کردن در نقش های
متفاوتی را آموزش دیده باشند. بنابراین در این فرصت کوتاه باید روی امکانات بالقوه
و غریزی آدمها سرمایه گذاری می شد. همان شب به بچه های قبلی گروه تیاترکمپین و دوستان
دیگری از اعضای کمپین برای همراهی و تشکیل گروه اطلاع دادم. خودم هنوز دقیقا نمی دانستم
چه چیزی را به چه شکلی می خواهیم اجرا کنیم!!!در اولین دیدار تنها 4 نفراز اعضای جدید،
حاضر بودند.... در آن جلسه 5نفره، تنها توانستم ایده ها و طرحها را به طور کلی بگویم
و بر توان آدمها بر بداهه سازی تاکید کنم. اما هیجان و انگیزه اولین نفراتی که ایده
را می شنیدند به حدی فوق العاده بود که با اعتماد به نفس، تا اولین قرار تمرین دو طرح
را آماده کردم ! یکی از طرحها شکل تغییر یافته ی یکی از متن های کوتاه آموزشی بود با
تغییرات کارکتر و منعطف شدن برای اجرای خیابانی. و طرح بعدی به چند همسری می پرداخت
.تنها چیزی که مطمئن بودم ننوشتن دیالوگ بود. یعنی بازیگران تنها موقعیت اجرا، تم و
هدف نمایش را می دانستند.اولین جلسه ی تمرین در خانه ی یکی از مادران کمپین برگزار
شد. بازیگران تا آن لحظه تجربه ی بازیگری نداشتند اما با کمی راهنمایی و با استفاده
از هذات پنداری ، کارکترها و گفتگوها یشان راخیلی زودتر از آنچه که تصور می کردم در
اولین تمرینها شکل دادند.پس بخشی از صورت مساله محقق شده بود .گرچه برای شروع به دو
متن رسیده بودیم، اما نگرانیهایی داشتیم که مهمترینشان عدم توجه مردم بود. برای رفع
این نگرانی قرار شد بازیگرانی در میان جمعیت قرار بگیرند تا توجه مردم را به نمایش
جلب کنند، رهگذرانی که می ایستند و با ایستادنشان و یا پرسشهایشان نظر رهگذران به نمایش
جلب می کنند.</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">نگرانی اصلی من اما به خاطر
«صدا» بود. می دانستم که تیاتر های خیابانی موفق بر دیالوگ بنا نمی شوند زیرا در فضای
باز امکان کنترل صدا وجود ندارد، بازیگران حتی اگر صدایی تربیت شده با قدرت بالایی
هم داشته باشند و ساکت ترین مکان ممکن هم برای اجرا انتخاب شود( مگر جایی که ازدحام
آدمهاست سکوت ممکن است؟) باز هم به طور مثال صدای دزدگیر یک ماشین را می توان کنترل
کرد؟ گذشته از آن تعداد زیادی از بازیگران گروه را زنان تشکیل می دهند و زنان عموما
جز برای جیغ کشیدن صدایشان را بلند نکرده اند و این مساله تا اندازه ای عمومیت دارد
که بیشترین بازیگران تیاتر های خیابانی را مردان تشکیل می دهند(تا این اواخر نوع تعلیم
و تربیت زنان به گونه ای بود که به آنها جسارت، اعتماد به نفس و استقلال لازم برای
احاطه بر فضای خیابان را نمی داد. زیرا از دیدگاه سنتی این نوع کارها ویژه ی مردان
است. دیگر اینکه صدای قوی که شرط لازم برای نمایشگر خیابانی ست چندان در زنان پرورش
نیافته است زیرا آنها در سنین پایین مانند پسران برای فریاد و هورا کشیدن تشویق نشده
اند ) [5]</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">هر آنچه کردم راه جایگزینی
برای دیالوگ نیافتم. با خودم گفتم تصور کن زنی را در خیابان یا پارک می بینی که مورد
خشونت قرار می گیرد، یا حتی مردی بچه ای را به زور از آغوش زنی جدا می کند مردم ما
به شکلی پرورش یافته اند که در بهترین حالت ممکن اگر احتمال گناهکار بودن زن را ندهند
باز هم به دورتری و بعید ترین چیزی که فکر خواهند کرد نادرست بودن قانون است! چاره
ای جز حرف زدن وجود نداشت و یا به ذهنمان نمی رسید.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">کار باید شروع می شد، مساله
مهم دیگر این بود که تماشاگران خیابانی فرصت و حوصله چندانی برای تماشا و. پیگیری ندارند
و ما باید در کوتاه ترین زمان ممکن آنها را درگیر کنیم. اینکار با اعلان و لباسهای
رنگارنگ و جمع بازیگران ممکن نیست! پس باید صدایمان تا جایی که ممکن است بالا ببریم!
نمایش باید از لحظه ی اوج کشمکش شروع شود جایی که بازیگران می توانند صدایشان را تا
حد فریاد زدن برسانند.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">نگرانی بعدی این بود که خب
حالا ما شکل هایی از تبعیض را به مردم نشان می دهیم چقدر تاثیر گذار خواهد بود؟ مگر
مردم ما هر روز شاهد اشکال متنوعی از ستم نیستند؟ آیا برای آن کاری می کنند؟ گذشته
از آن، این واهمه وجود دارد که نشان دادن مداوم تبعیض موجب پذیرش بیشتر آن از سوی جامعه
شود و مردم حساسیت شان را نسبت به آن از دست بدهند ( مردم آماده اند بگویند: اوضاع
کلا خرابه؛ کاریش نمی شه کرد!) در بهترین حالت ممکن، مردم نارضایتی و نه اعتراضشان
را به شکل لطیفه، گلایه ها و نق زدنها ی مداوم در تاکسی و سوپر مارکت نشان می دهند
و آرامش خاطر خود را باز می یابند!</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">هانس تیس در کتاب تیاتر پست
دراماتیک می گوید: ("درجه ی واقعیت کنترل نشدنی تصاویر از یک سو حوادث منتشر شده توسط
مدیوم را بی مکان می کند و در همان حال نزد تماشاگران منزوی در آپارتمان هایشان و گیرندگان
تصاویر «جوامعی ارزشی » بنا می نهد. بدین ترتیب فاصله ای بنیادین بین نمایش همیشه مکرر
بدنهای تجاوز شده، زخمی شده و کشته شده به وسیله ی فجایع «مجزا، واقعی یا افسانه ای
» و حضور منفعل ایجاد می شود : اتصال بین درک کردن و اقدام کردن ، بین پیام دریافتی
و پاسخ /مسیولیت منسوخ شده است. ما خود را در درون یک تماشا می بینیم ولی در آنجا ما
جز نگاه کردن کاری نمی توانیم بکنیم") [6]</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">گرچه می توان تیاتر را از
تاثیر رسانه ای مدیوم های دیگر منحصرتر کرد اما مسلما تماشا در موضع انفعال می توانست
پیامدی شبیه به چیزی که هانس تیس توصیف می کند داشته باشد. البته خود هانس تیس در ادامه
بر «التزام رابطه ی بازیگر و تماشاگر» در فرایند خلق تیاتر تاکید می کند.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">شاید تنها راه تاثیر گذاری
موثرتر تاتر نیز همین درگیر کردن تماشاگر باشد. گرچه در شیوه ی معمول تیاتر نامریی،
جز در لحظاتی استثنایی، شانس درگیر کردن تماشاگر به طور موثر وجود ندارد. زیرا مردم
عموما به دلایل مختلف از دخالت در درگیری دیگران اجتناب می کنند. مگر آینکه وسط خیابان
کار دو راننده به زد و خورد رسیده باشد!</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">یاد همان وسوسه ی دلخواهم
از تیاتر مداخله (شورایی ) افتادم. گروه بازیگرانی که بین مردم حضور دارند گذشته از
جلب کردن نظر مردم به بازیگران نمایش باید مردم را درگیر مساله طرح شده در نمایش کنند
و از آنها بخواهند که درباره ی چیزی که دیده اند نظر بدهند. پس از آن مردم خودشان در
صورت درگیرشدن را ه حلهایشان را ارایه می دهند! این مساله پس از اولین اجرایمان در
مرگز خریدی در غرب تهران تایید شد زیرا هنگامی که مردم اطراف بازیگر زن جمع شده بودند
و بازیگر زن تمام سعی خود را می کرد تا مشکلات دخترش را که نه حق ادامه ی تحصیل داشت
نه حق کار کردن و نه حتی حق ماندن در تهران ، به خاطر قوانین نادرست بداند ، همراهی
بازیگرانی که در بین مردم عادی بودند ضروری تر می شد، زیرا مردم پیشنهاد ها و تحلیل
های دیگری داشتند، نرسیدن احتمالی زن به وظایف اصلی اش! علاقه ی بیش از حد مرد به همسرش!
....... و دیگرانی که به زن حق می دادند پیشنهاد رفتار تلافی جویانه، ترک کردن، سازش
و کوتاه آمدن را می دادند و هیچ کدام حتی اندکی به نادرست بودن قانون فکر نمی کردند.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">این مساله ما را کمی از ایده
ال اولیه مان دور می کرد؛ اینکه ما فقط شروع کننده ی بحث باشیم و مردم خود بحث را ادامه
دهند و مردم خود بحث را ادامه می دادند اما نتیجه بحثشان عموما به همان نق زدنهای معمول
می رسید و تاسف... کمترین تماشاگری وجود دارد که خود به خود به تغییر وضعیت فکر کند،
پس ما مجبور بودیم از وظیفه ی آیینگی فراتر رفته و به مردم پیشنهاد راه حل بدهیم.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">پیش تر همه ی ما هنگام جمع
آوری امضا، با این نگاه عمومی مواجه شده بودیم که مردم می پرسند « آیا تلاش شما فایده
ای هم داره ؟ » تماشاگران تیاتر ما نیز، بر همین مساله تاکید می کردند که زنان همواره
مورد ستم بوده اند و این مساله ابدی ازلی ست( آنچه مدت زیادی تغییر نیافته باقی مانده
باشد، به نظر تغییر ناپذیر می رسد ) [7]</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">تیاتر ما حتی اگر درصد اندکی
از مردم را به خواست تغییر تشویق می کرد ما پس از اجرا شادی وصف ناپذیری داشتیم .<span
class="Apple-style-span" style="font-family: Georgia;"> </span>در طول اولین
هفته ی قبل از 22 خرداد، ما، اولین نفرات گروه، 3 متن را در 3 مکان متفاوت اجرا کردیم
. بیمارستانی در مرکز شهر، پارکی در شمال شهر و مرکز خرید در غرب تهران. متن سوم نیز
برگرفته از متن های کوتاه آموزشی بود.</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">مردم درست در جاییکه انتظار
روبه رو شدن با معضلات اجتماعی را نداشتند، بی خواست اولیه درگیر می شدند.توجه مردم
و میزان مشارکت و تاثیر گذاری باور نکردنی بود. همزمان، اعضای جدیدی به گروه پیوستند
، گروه کم کم سخن گفتنش را آغاز کرد .</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">5) <span class="Apple-style-span"
style="font-weight: bold">یک نمونه اجرا</span> :</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">در مرکز خرید، مرد برای سفر
به شهری دیگر و خریدهای لازم برای سفر، مغازه ها را می بیند، زنی مسن تر از او که بعدا
متوجه می شویم مادر همسر اوست او را پیدا کرده و با داد و بیداد از و می خواهد کمی
تامل کند. زن از دامادش می پرسد چرا دختر او را برخلاف میلش می خواهد از تهران ببرد
در حالیکه دخترش دانشجوی فوق لیسانس است، می خواهد درسش را تمام کند و این رشته در
شهری که مرد قصد سفر دارد وجود ندارد. علاوه بر آن دختر موقعیت شغلی موفقیت آمیزی پیدا
کرده است... مرد می گوید چون من قصد دارم شغلم را تغییر دهم، زن خواهش می کند که اجازه
دهد لااقل دختر درسش را تمام کند... در همین حین به جمعیت حاضر می گوید «می بینید؟
روز اول به من قول داد که پله ی ترقی دخترم بشه حالا همه چیزو یادش رفته زده زیر همه
ی تعهداتش.» مرد می گوید «تعهدات من در سند ازدواج است...» مرد که در ابتدا سعی می
کرده به خاطر آبرو داری مادر همسرش را به گوشه ای بکشاند، یا او را آرام کند و یا از
دستش بگریزد!.. حالا تسلیم شده و رو به مردهای تماشاگر می گوید «زنمه اختیارشو دارم
مگه نه ؟» تماشاگران هر کدام پاسخی می دهند... بعضی ها سر تکان می دهند، بعضی ها با
پوزخند، بر او خرده می گیرند... . </span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">زن می پرسد که «چه کسی به
او چنین اختیاری داده است مرد می گوید قانون!» و بحث بر سر قانون بین تماشاگران و بازیگران
شکل می گیرد....</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">در همین هنگام بازیگران اصلی
با ترفندهای پیش بینی شده از محل اجرا دور می شوند، بازیگران پشتیبان مدت زمان بیشتری
در بین جمعیت باقی می مانند، بحث بین مردم ادامه دارد هر بازیگر به جمعی وارد می شود...
بین مردم و بازیگران پشتیبان درباره ی حقوق دیگر زن مانند حق خروج از کشور و حق طلاق
نیز بحث می شود، تعدادی از تماشاگران یا خود چنین تجربه ای داشته اند و یا شاهد وضعیت
مشابهی در نزدیکی خود بوده اند. سپس هر کدام از بازیگران جدا و نامحسوس مکان نمایش
را ترک می کنند. در بسیاری از اجرا ها مردمی که در موقعیت اجرا قرار گرفته بودند بازیگران
اصلی را رها نمی کردند و یا گفتگو با بازیگران پشتیبان تا حدی بالا می گرفت که مدت
واقعی نمایش به چند ساعت می رسید!</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">6)پس از 3 اجرای اولیه متن
های بعدی در یک فرایند گروهی و در حین تمرین پیشتهاد داده و تمرین می شدند . گاهی شبیه
یک بازی بود کسی کلمه ای می گفت و دیگران هر کدام کلمه ای می افزودند. گاهی نمایشی
را برای یک مکان خاص طراحی می کردیم و گاهی بر اساس شخصیت پیش می رفتیم ، گاهی بهترین
ایده هایمان به خاطر نداشتن بازیگر مناسب نقش، اجرا نمی شد. گاهی متنی را اجرا می کردیم
و موفق نبود....پس از مدتی تجربه نشان داد که متن هایی که موقعیت رنج آور تری را به
مردم نمایش می دهند، پتانسیل بیشتری برای جلب توجه و درگیر کردن آنها دارند و ایده
هایی مانند شروط ضمن عقد احساسات مردم را برای ایستادن و گوش دادن بر نمی انگیزد و
چنین متن هایی باید در محیط های آرام تر و کم جمعیت تر اجرا شوند .</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">ما از هر اجرا تجربه هایی
به دست می آوردیم که به طور نسبی در اجراهای بعدی به خاطر داشتیم اما پس از مدتی آموختیم
به جای تمرکز بر تجارب گذشته وپیش بینی رفتار احتمالی آدمها خود را در موقعیت پیش بینی
ناپذیر قرار دهیم و ما بازیگران چنان نقش های خود را باور کردیم که در هر شرایطی حتی
در شرایط نا امن، نقش خود را ادامه دهیم ، مهمترین تجربه ی ما ، تجربه ی انعطاف بود.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">ما : نسرین فرهومند ، مریم
زندی، سمیه فرید، غزل رستم زاده، جمشید آیین دار، <a href="http://tornpapersofprison.blogspot.com/">
امیر رشیدی</a>، فرزانه ایل بیگی، زینب نعمت زاده، وجیهه تشکری، حمیده نظامی، <a href="http://siavashkhodaie.blogfa.com/">
سیاوش خدایی</a>، صدف خاکباز، سیاوش منتظری، <a href="http://kalaghsiahe.blogfa.com/">
یاشار گرمستانی</a> و نسیم خسروی مقدم ، همچنین ناهید جعفری ، الهام رعایی
و <a href="http://naazli.blogspot.com/">نازلی فرخی</a> در مجموع در 11 نقطه تهران
، 5 متن را در مدت زمان 4 ماه اجرا کردیم . اجرا ها مناطق مختلف شهر تهران از شمال،
جنوب، شرق، غرب و مرکز را در بر می گرفت.</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">رفتار، میزان توجه و جنس
برخورد آدمها در هر منطقه ای از شهر متفاوت بود. این تفاوت حتی در نوع راه حل هایی
که به ما، بازیگران پیشنهاد می دادند نیز پررنگ بود.بی شک برای کسانی که اولین تجربه
ی بازیگریشان را در خیابان و مماس با مردم کسب می کردند، این اجراها سرشار از تجربه
ها و احساسات متفاوت بود. و به دلیل کثرت تماشاگران، هر کدام از ما ، تجربه ی منحصر
به فردی از یک اجرا داشتیم.این تفاوتها، تفاوتهای جامعه شناسی هر منطقه، و تفاوت برخورد
تک تک آدمها، نحوه ی اجرای هر متن و خلاصه ی طرح های اجراشده، در روایت متکثر ما در
بخش دوم این گزارش خواهد آمد.</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">در پایان ذکر این نکته ضروریست
که بیان خواستها ی زنان، نمایش ستم و در عین حال ایستادگی شان در برابر قوانین تبعیض
آمیز از طریق تیاتر نامریی تجربه ی منحصر به فردی شد تا ما به امکان خلق تیاتری بر
اساس خواستهای خود در کمپین یک میلیون امضا، بیاندیشیم، شیوه های جدیدی که پس از تجربه
ی تیاتر نامریی در گروهمان در حال آزموده شدن اند .</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"><span class="Apple-style-span"
style="font-weight: bold">يادداشت </span></span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">[1] 1-فرانسوازکوریلسکی،تیاتر
نان و عروسک، ترجمه میترا رییسی،نشرقطره،ص233 </span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">[2] 2-آگوستوبوال، تیاتر
مردم ستمدیده، ترجمه جواد ذوالفقاری، مریم قاسمی، نشر نوروز هنر،1382، ص187 </span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">[3] 3-زیگفرید ملشینگر، تاریخ
تیاتر سیاسی، ترجمه سعید فرهودی، جلد اول، انتشارات سروش، 1366،ص11 </span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">[4] 4-بیم میسون، تیاتر خیابانی،
ترجمه شیرین بزرگمهر، انتشارات دانشگاه هنر، سال 1380، ص27 </span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">[5] 5-تیاتر خیابانی، ص245
</span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">[6] 6-هانس تیس له من، تیاتر
پست دراماتیک، ترجمه ی نادعلی همدانی، نشر قطره،1383، ص326 </span>
</div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">[7] 7-گی لکرک، کریستوف د
سولیر، ماجراهای جاویدان تیاتر، ترجمه نادعلی همدانی، نشر قطره، 1381، ص355</span></div>
</div>
<hr />
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">پی نوشت1: با هرکی حرف میزنم
میگه کامنت نوشتن تو بلاگت کار سختی!!! جدن همین طوره؟</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;">پی نوشت2: لینک این مطلب
در سایت تغییر برای برابری <a href="http://www.campaign4equality.info/spip.php?article3391">
اینجاست</a>.</span></div>
<div style="text-align: justify">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma;"></span>
</div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-7172822518685883202008-12-11T14:24:00.028+03:302008-12-14T08:12:08.179+03:30کمپین در دانشکده فنی<a href="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SUD5MmnwrQI/AAAAAAAAAOM/_3yyhK4nn8o/s1600-h/01.PNG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5278492758199282946" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 241px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="تصویر صفحه اول PowerPoint من" src="http://1.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SUD5MmnwrQI/AAAAAAAAAOM/_3yyhK4nn8o/s320/01.PNG" border="0" /></a><span style="font-family:Tahoma;">هفته پیش(14 آذر 1387) نوبت من بود که کلاس رو 20 دقیقه در دست بگیرم و در مورد موضوعی که انتخاب کرده بودم صحبت کنم.</span>
<div dir="rtl" align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">وقتی فایل PowerPoint خودم رو باز کردم، لبخندی معنی دار روی لبهای بچه ها نقش بست. لبخندی که بیشتر تعجب رو می رسوند، تعجب از موضوع انتخابی من و تعجب بیشتر از اینکه یک پسر در مورد زنان صحبت می کنه.</span></div><div dir="rtl" align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div dir="rtl" align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div dir="rtl" align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"></span></div><div dir="rtl" align="justify"><span style="font-family:Tahoma;">بعد از اینکه روز دانشجو رو به بچه ها تبریک گفتم شروع کردم در مورد این موضوع حرف زدم که چرا من"تاثیر قوانین در زندگی زنان" رو موضوع کنفرانس خودم انتخاب کردم.</span></div><span style="font-family:Tahoma;"><div dir="rtl" align="justify">
راستش ماهیت این کلاس خواب هست(شیوه ی ارائه مطالب فنی)، چون برای مدت زیادی یه نفر داره صحبت می کنه و معمولن بچه ها خیلی علاقه ای به موضوع های مطرح شده ندارن، بیشتر بچه ها سر کلاس می خوابن، استاد هم که قربونش برم یه لحضه SMS رو رها نمی کنه.</div><div dir="rtl" align="justify"></div><div dir="rtl" align="justify"></div><div dir="rtl" align="justify">برام جالب بود که تو همچین کلاسی به موضوع من که رسید، کسی خواب نبود! همه مشتاقانه داشتن بحث من رو گوش می دادن و هر از گاهی دستی بلند می شد و سوالی می پرسید و من هم پاسخ می دادم. وقتی به تعدد زوجات رسیدم پسری که خیلی مرد به نظر می رسید(بهتر بگم مرد سالار) دستش رو بلند کرد و گفت :</div><div dir="rtl" align="justify">- خداوند تو سوره نسا به مرد اجازه داده بیشتر از یه همسر داشته باشه.</div><div dir="rtl" align="justify">بین حرفش پریدم و گفتم آیا ادامه آیه رو خوندی؟ و گفت :</div><div dir="rtl" align="justify">- بله، گفته اگر بتوانید عدالت را برقرار کنی و هرگز نخواهی توانست.</div><div dir="rtl" align="justify">به نظر من خودش جواب خودش رو داده بود، ولی ادامه داد:</div><div dir="rtl" align="justify">- تحقیقات علمی و آیات سوره نسا مشخص کرده که مرد باید بیشتر از یک همسر داشته باشه.</div><div dir="rtl" align="justify">با زبون بی زبونی موضوع 3x (جهت جلوگیری از فیلتر اینطوری نوشتم) رو مطرح می کرد، ازش پرسیدم، این تحقیقات علمی چیست؟ کدام پژوهش علمی چنین چیزی را ثابت کرده و پاسخ داد :</div><div dir="rtl" align="justify">- شما محقق هستی و شما باید تحقیق کنید.</div><div dir="rtl" align="justify">گفتم دوست من، من در مورد مطالبی که میگم مدعی هستم و نه غیر از اون، اگر ادعایی داری ثابتش کن.</div><div dir="rtl" align="justify">بحث داشت بالا می گرفت که استاد دخالت کرد و ازم خواست سر جام بشینم. از استاد علت این موضوع رو پرسیدم و گفت بشین تا بگم. استاد با این عنوان شروع کرد که این کلاس، کلاس فنی است و باید موضوع های انتخاب شده فنی باشه و شما حق نداری در مورد یک موضوع غیر فنی صحبت کنی. بین حرف استاد پریدم و گفتم:</div><div dir="rtl" align="justify">- استاد من این موضوع رو 4 هفته پیش اعلام کردم و شما هم اون رو روی برد گروه اعلام کردید، چطور العان دارید بحث فنی رو مطرح می کنید. از اینها گذشته اگر بحث مذهبی نمیشد آیا باز هم جلوی من رو می گرفتید؟
استاد در جواب من گفت:</div><div dir="rtl" align="justify">- من تصور می کردم این موضوع ربطی به کامپیوتر داره.</div><div dir="rtl" align="justify">من که کاملن متوجه بحث استاد شده بودم و فهمیده بودم داره فرافکنی می کنه گفتم:</div><div dir="rtl" align="justify">- آخه استاد شما خودتون کلاهتون رو قاضی کنید، بحث قانون و زنان چه ربطی به کامپیوتر داره؟!!!!!!!!</div><div dir="rtl" align="justify">استاد ادامه داد که:</div><div dir="rtl" align="justify">- ببینیند بچه های من مطرح کردن بعضی مسائل صحیح نیست.</div><div dir="rtl" align="justify">دوباره بین کلام استاد پریدم که :</div><div dir="rtl" align="justify">- آخه استاد تا کی باید ترسید از حرف زدن؟ استاد 30 سال ترس کافی نیست؟</div><div dir="rtl" align="justify">جواب داد:</div><div dir="rtl" align="justify">- نه آقای رشیدی موضوع ترس نیست. شما دارید در مورد مسائلی صحبت می کنید که صحیح نیست در حضور خانمها مطرح بشه و خانمها خجالت می کشن.</div><div dir="rtl" align="justify">متوجه شدم اشاره استاد به بحث تمکین بود که من مطرح کردم (آخه یکم مفصل توضیح داده بودمش چون هیچ کس نمیدونست چنین قانونی وجود داره) در پاسخ گفتم:</div><div dir="rtl" align="justify">- استاد اون کسی که این قوانین رو گذاشته باید خجالت بکشه نه منی که مخالف اونها هستم. استاد تو کردستان پدری سر دخترش رو میبره و از پنجره به بیرون پرت میکنه در حالی که دختر هنوز باکره بوده. حرف از بکارت و جاهلیت و قانون، زشت هست و خجالت آور؟ چطور قانون گذار خجالت نکشیده؟</div><div dir="rtl" align="justify"></div><div dir="rtl" align="justify"></div><div dir="rtl" align="justify">خلاصه بعداز حدود 20 دقیقه دوباره به من اجازه داده شد تا بحثم رو ادامه بدم. وقتی کنفرانسم تموم شد سر جام نشستم. وقت کلاس تقریبن تموم شده بود. بچه ها یکی یکی به سمت من می اومدن. یکیشون بهم گفت: ول کن این ابله ها رو اینها نمیفهمن تو چی میگی.</div><div dir="rtl" align="justify">یکی دیگه طوری که استاد و دیگران بشنون گفت: آقا من سوال دارم، چرا همه پیغمبر های خدا مرد بودن؟!</div><div dir="rtl" align="justify">خلاصه هر کسی حرفی میزد. تقریبن میتونم بگم اکثر کلاس بجز اون پسره که خیلی مرد بود با من موافق بودن.از فرصت دست داده نهایت استفاده رو کردم و دفترچه های کمپین رو بین اونها پخش کردم و تشویقشون کردم که اون رو بخونن ولی متاسفانه چون فضای کلاس کمی خراب شده بود نتونستم امضا بگریم. در این بین عکس العمل های دختر ها خیلی جالب بود. هیچ کدومشون سمت من نمی اومدن ولی همه من رو با دست نشون بچه هایی که توی کلاس نبودم می دادن و از بحثی که در کلاس کرده بودم صحبت می کردن، در واقع بحث از کلاس خارج شده و به سطح کل دانشگاه سرایت کرد. نفهمیدم دخترها چرا چیزی نگفتن و فقط بین خودشون حرف میزدن!</div><div dir="rtl" align="justify">
کلاس رو که چه عرض کنم دانشگاه رو ریختم به هم، چه حالی داد.</div><div dir="rtl" align="justify"></div><hr />
<div dir="rtl" align="justify">پی نوشت 1: دیروز(جمعه 22 آذر 1387) رفتیم کوه و 145 تا امضا جمع کردیم، چه حالی داد جاتون خالی بود.</div><div dir="rtl" align="justify">پی نوشت 2: <a href="http://www.campaign4equality.info/spip.php?article3304">خانم ستوده جایزت مبارک</a>.</div><div dir="rtl" align="justify">پی نوشت 3: <a href="http://www.campaign4equality.info/spip.php?article3301">آقای سلطانی جایزه شما هم مبارک</a>.</div><div dir="rtl" align="justify">پی نوشت 4:<a href="http://www.basunews.com/">هیئت نظارت دانشگاه آزاد کرج مجوز مناظره میان زیدآبادی و تاجزاده را لغو کرد</a>.</div><div dir="rtl" align="justify">پی نوشت 5: <a href="http://www.campaign4equality.info/spip.php?article3317">لینک این مطلب در سایت تغییر برای برابری</a>.</div></span>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-58997857385100379282008-12-10T09:55:00.006+03:302008-12-11T15:12:50.097+03:30بخش زنان سایت ادوار فعال شد<a href="http://www.advarnews.info/" target="_Blank"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5278048102840081122" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; CURSOR: hand; HEIGHT: 59px; TEXT-ALIGN: center" alt="سازمان دانش آموختگان ایران(ادوار تحکیم وحدت)" src="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/ST9kyQU1GuI/AAAAAAAAAOA/6uonw4zolUM/s400/ad.jpg" border="0" /></a>
<div dir="rtl" align="justify"><a href="http://www.advarnews.info/"></a><span style="font-family:Tahoma;">بالاخره به کمک دوستان جنبش زنان و راهنمایی های علی ملیحی عزیز و دیگر دوستان ادواری، </span><span style="font-family:Tahoma;">بخش زنان سایت ادوار رو دوباره بعد از مدتی که فعال نبود دوباره فعالش کردیم. برای دسترسی به بخش زنان ادوار میتونید از نشانی <a href="http://www.advarnews.info//default.aspx">http://www.advarnews.info/default.aspx</a> استفاده کنید.</span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-76317889978161456792008-11-26T08:19:00.006+03:302008-11-27T13:40:51.152+03:30فاطمه پرید<div dir="rtl" align="justify"><span style="font-family:Tahoma;"><a href="http://pouyashome.com/toweb/index.php?q=aHR0cDovL3ZhcmVzaC5ibG9nZmEuY29tL3Bvc3QtNzE3LmFzcHg%3D"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5272830590207439426" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 374px; CURSOR: hand; HEIGHT: 500px; TEXT-ALIGN: center" alt="تصویر از http://ehsand.cgsociety.org/gallery" src="http://3.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SSzbfDIgskI/AAAAAAAAAKk/cOd8lnhrSAQ/s320/e4a5.jpg" border="0" /><strong>کلامی نیست برای بیان آنچه در دل دارم.</strong></a><br/>
نتوانستیم برای فاطمه کاری بکنیم، تا دیر نشده برای کمانگر و دانشجویان علامه کاری بکنیم.<br/>
امیدوارم هرچه زود تر آنها را آزاد ببینم.</div></span>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1