۳/۱۸/۱۳۸۹

من رو ببخش محبوبه



یه چیزهایی رو دلم مونده بود این رو نوشتم:


من رو ببخش محبوبه

چهار ماه هست که از ایران خارج شده ام. چهار ماه هست که ترس بازداشت از وجودم رفته. چهار ماه هست که شب ها صدای توقف ماشین در کنار خونه م باعث نمیشه از خواب بپرم و تا صبح نخوابم. چهار ماه هست که شب ها خونه خودم می خوابم.

اما چهار ماه هست که تو تنهایی هام اشک می ریزم. چهار ماه هست که غم عجیبی رو دلم نشسته. چهار ماه هست که آسایش به شکل دیگه ای ازم دور شده. چهار ماه هست که دلم تنگ بعضی نگاه ها شده. چهار ماه هست که دلم برای یه چیزهای ترسناکی تنگ شده.

محبوبه من و تو با هم بودیم، یادته؟ پارسال بود. شش روز بعد از عید. زیر پل سید خندان ساعت 2، یادته؟ داشتیم می رفتیم دیدن عزیزانی که بهشون بگیم، تنها نیستید. که بهشون بگیم ما با شما هستیم. ولی نشد. با هم بازداشت شدیم. با هم تو یه ماشین بردنمون کلانتری نیلوفر (چه اسمی برای یک کلانتری).

وقتی تو کلانتری بازجویی می شدم، تو کنارم بودی؛ درست روی صندلی کناری نشسته بودی.

ازم دفاع کردی محبوبه، یادته؟ این رو تا حالا جایی نگفتم ولی محبوبه حالا من هستم و تو، یادته اونجا که من ترسیدم، یادته زمانی که من نمی دونستم جواب اون مامور رو چی بدم، یادته مونده بودم تو جواب یه سوال، یادته؟ تو کمکم کردی یادت هست؟ تو باهام بودی محبوبه، تو کنارم بودی.

شرمندتم محبوبه، من رو ببخش که امروز کنارت نیستم.

برای سوال اون مامور تو حمایتم کردی، اون هم در جایی که حمایت از خود هم کار سختی بود، چه برسه به حمایت از دیگران. همیشه همینطور بودی، یه فعال حقوق بشر واقعی. جایی که شاید برای همه حق و حقوق خودشون مهم تر باشه، تو به حق و حقوق من فکر کردی، حمایتم کردی.

شرمندتم محبوبه، من رو ببخش که امروز کنارت نیستم.

امروز من ایران نیستم، شبها صدای توقف هیچ ماشینی من رو بیدار نمی کنه چون اصل خوابم نمی بره. فکر تو که کنارم بودی تو ذهنمه. صدای تو که ازم دفاع کردی و حمایتم کردی تو سرم می پیچه.

شرمندتم محبوبه، من رو ببخش که امروز کنارت نیستم.

می شناسمت، قوی هستی و به من نیازی نداری، نه به من و نه به هیچ کس دیگه. من تو رو در برخورد با بازجوها دیدم، محکمی و مقاوم. ولی محبوبه ما بهت نیاز داریم. دلمون تنگه محبوبه.

آخرین تصویری که تو ذهنم ازت هست، دختری ست که لبخند می زد، اون هم کجا؟ توی اوین. از سالن عکس گرفتن و اثر انگشت خارج می شدید و ما وارد. بهمون لبخند زدی و گفتی پشت اون دیوارا می بینمتون.

یه روزی میاد که دیگه دیواری نیست، شک ندارم. یه روزی میاد که دیوارها رو خراب می کنیم. یه روز خوب میاد می دونم.

شرمندتم محبوبه، من رو ببخش که امروز کنارت نیستم.

وقتی اون روز بیاد، تو سرت بالاست و من نمی دونم چطوری تو چشمت نگاه کنم، آخه این روزها کنارت نیستم.