tag:blogger.com,1999:blog-47140340997311430072024-03-13T02:26:51.075+03:30ورق پاره های زندانمن از آن روز که در بند توام آزادم، ای آزادیامیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.comBlogger9125tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-39248646792235030092012-01-02T20:08:00.000+03:302012-01-02T20:08:29.153+03:30تحریم فعال!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><br />
دیو اقتدارگرایی و مطلق طلبی حکومت ایران، که پیش از این و بی آنکه اعتقادی به جمهور مردم داشته باشد، در لباس جمهوریت رخ نهان کرده بود، در انتخابات ۸۸ و حوادث پس از آن چهره عیان نمود و هر چه دیوان همه دارند را یک جا به نمایش درآورد. تقلب٬ خیانت٬ قتل٬ جنایت و تجاوز را ضمیمه کودتای نظامی سرداران فربه از ثروت های نفتی نمود تا حجت را بر همگان تمام نماید که این دیوِ زنجیرپاره کردهی استبداد دینی به قفس برنمیگردد. پیداست که پس از انتخابات ۸۸ در این شهر پرآشوب٬ سمفونیِ اصلاح آواز بی محل تاریخ گذشتهای بود که هم خندهی مردمان تلخ کام ایران را برمی انگیخت و هم قهقههی تمسخرآمیز اصحاب استبداد را. هم از این رو بود که مردم و همراهان بزرگ سبزشان دست از اصلاحاتی که صرفا در حضور انتخاباتی خلاصه میشد کشیدند و به جای آن، مسیر ایستادگی و مقاومت در برابر استبداد را برگزیدند.<br />
<br />
اینک اما در سردترین فصل حیات سیاسی معاصر ایران، دوباره سیرک انتخاباتی جدیدی به راه افتاده است. حکومت که مشروعیت خود را از دست رفته میبیند به دنبال آن است که به این فضای بستهی خفقانآور٬ به خیال خام خویش٬ گرمایی ببخشد تا برای اجرای نمایشنامه مضحک انتخابات، باز تعدادی تماشاچی و بازیگر فراهم نماید. اما کیست که نداند حکومت ایران، انتخابات را نه برای اعمال اراده مردم بلکه برای بزک کردن چهره واقعی استبدادیاش به نمایش می گذارد، و کیست که نداند دستاورد این سیرک انتخاباتی قرار است صندوق های از پیش پر شده ای باشند که آمارهای پیشاپیش تعیین شده و دروغین ۶۳ درصدی و یا شاید هم<br />
98.2 درصدی را به نمایش نهند؛ و محصول این صندوق ها قرار است نمایندگان گلچین شده ای باشند که به فرمان بیتِ استبداد، قیام و قعود کنند و بر فسادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر چشم بپوشند. پر واضح است که قرار نیست با این انتخابات اتفاق خاصی بیفتد جز اینکه چند روزی دستگاههای تبلیغاتی حکوت با توسل به آمارهایی دروغ مدعی حضور "حماسی" مردم شوند تا سرمه بر چشمان فساد ساختاری حکومت بکشند بلکه کمی از آب رفته را به جوی خشک مشروعیت نظام برگردانند. روشن است که در این شرایط جریانهای اصیل سیاسی هرگز حاضر نمی شوند که بازیگر این نمایش مضحک انتخاباتی شوند و آبروی خود را هزینه گرم کردن تنور سرد این انتخابات نمایند.<br />
انتخابات ۸۸ و حوادث پس از آن حجت را بر همه فعالین و گروههای سیاسی تمام نمود و نشان داد که ظرفیت اصلاح انتخاباتی نظام کاملا به اتمام رسیده و دیگر ذیل نام اصلاحات نمی توان به عرصه انتخابات بازگشت و از مردم مطالبهی همراهی نمود. مردمی که به دعوت اصلاح طلبان وارد عرصه انتخابات شدند، هزینه سنگینی برای رایشان پرداخت نمودند. نمی توان بر آن همه کشته دادنها و زندان رفتنها چشم پوشید و دوباره دست در دست کسانی گذاشت که خون فرزندان این سرزمین را ریختند و در مدت دو سالی که گذشت، هیچ اقدامی برای جبران ظلم و ستمی که بر مردم روا داشتند، نکردند٬ همانگونه که در قبال جنایتهای پیشین خویش نکردند.<br />
ازسوی دیگر، با وجود محدودیتهایی همچون نظارت استصوابی، یکدستی و همدستی مجریان و ناظران انتخاباتی، فضای بستهی سیاسی کشور و عدم امکان فعالیت احزاب و روزنامه ها، امروز برگزاری و تحقق انتخاباتی آزاد و سالم و عاری از تقلب به هیچ عنوان ممکن نیست و بر فرض محال در صورت تحقق، با وجود انسداد سیاسی حاکم در ساختار سیاسی کشور، فربه شدن نهادهای انتصابی، و در مقابل، نحیف شدن نهادهای انتخابی نظام و قدرت گرفتن بی رویهی نهادهای نظامی و شکل گرفتن محفل های متعدد امنیتی و اقتصادی، عملا هیچ کاری از منتخبین مردم برنمی آید همانگونه که از دولت های هفتم و هشتم و مجلس ششم در شرایطی به مراتب بهتر برنیامد. پیداست که مسئولیت شرایط پیش آمده و پیامدهای مربوطه صرفا بر عهده حاکمیتی است که همواره در پی مهندسی انتخابات بوده و نه نیروهای دمکراسی خواهی که مطالبه اصلی شان مراجعه واقعی به صندوق های رای است اما امروز ناگزیر از تحریم انتخابات نمایشی حکومت شده اند.<br />
لذا همانگونه که میر حسین موسوی درآخرین پیام و در آخرین فرصت از درون زندان محصورش نوشت امیدی به انتخابات و شرکت در آن نیست. و نیز، همانطور که در پیام اخیر مهدی کروبی و همچنین بیانیه ۳۹ زندانی سیاسی نیز منعکس شده است، انتخابات فرمایشی مجلس از هم اکنون محکوم به شکست است و آخرین تیر بر پیکرجمهوری اسلامی خواهد بود و از این پس، با تابوت جنازهای مواجه خواهیم بود که بر دستان اقتدارگرایان سنگینی می کند و روز به روز بر تعفن و فسادش افزوده خواهد شد. در این شرایط، گروههای سیاسی یا کاندیداهای منفردی که به هر نحوی با مشارکت در انتخابات زیر این تابوت را بگیرند چیزی جز بی آبرویی برای خود به ارمغان نخواهند آورد. اما نگرانی آن جاست که این افراد بخواهند از سرمایه و اعتبار جنبش سبز، برای رسیدن به مقاصد انتخاباتی خویش هزینه نمایند. ما شدیدا نسبت به این موضوع هشدار داده و از مجموعه های فعال در قالب جنبش آزادی خواهی مردم ایران می خواهیم که با مرزبندی صریح و بیان مواضعی آشکار، مانع از به حراج گذاشته شدن سرمایه های والای این جنبش شوند.<br />
همچنین معتقدیم که تنها عدم شرکت در انتخابات کفایت نکرده و می بایست تحریم فعالانه آن به صورت جدی و توسط نیروهای فعال در جنبش سبز دنبال شود به نحوی که عمل تحریم از سطح بیانیه ها فراتر رفته و منجر به نمود عینی در سطح جامعه شود. بدیهی است که موثرترین استراتژی پیش روی نیروهای دموکراسی طلب، مشروعیت زدایی از نمایش انتخاباتی حاکمیتی است که تن به انتخاب و رای مردم نمی دهد. مشروعیت زدایی از حاکمیت و نمایش های انتخاباتی اش نیز، بدون توسل به ابزارهای مقاومت مدنی شدنی نیست. مهمترین عامل در انتخاب روش مناسب برای مقاومت مدنی در مقابل سناریوی انتخابات، به صحنه آوردن شهروندانی است که تن به نمایش انتخاباتی حاکمیت نداده اند. گروه های فعال جنبش سبز میتوانند با همفکری اعضای فعال، سعی در یافتن کنش هایی کم هزینه برای عینیت دادن به تجمعات مخالفان چنین انتصابات فرمایشیای داشته باشند. بروز بیرونی و عینیت دادن به چنین اعتراضاتی، الزاما منوط به راهپیمایی خیابانی نیست و می توان ایده های کاراتری همچون تجمع مخالفان در مکان هایی ویژه (مانند اماکن زیارتی و تفریحی) و یا راه های ابتکاری دیگری یافت تا مانع از آن شد که جمعیت وسیع تحریم کنندگان انتصابات حکومتی در آمارهای ساختگی حکومت گم شوند. دست یابی به کاراترین ایدهها، منوط به ایجاد فضایی است که در آن نیروهای فعال جنبش از موضع انفعالی تنها عدم شرکت در انتخابات فاصله بگیرند و به جای آن تحریم فعالانهی انتخابات نمایشی و فرمایشی را در پیش گرفته و از فرصتی که احتمالا با گشایش نسبی فضای سیاسی جامعه در ایام منتهی به انتخابات بوجود می آید برای بروز کنشهایی عملی و موثر بهرهی کافی و هوشمندانه ببرند.<br />
<br />
1- در صورت تمایل به امضا نمودن این نامه و اضافه شدن به این لیست، پس از انتشار این مطلب در وبلاگ خود، آدرس لینک مربوطه را به آدرس ahmadsaidi8808@gmail.com ایمیل نمایید.<br />
<br />
2- اسامی وبلاگ های امضا کننده بیانیه:<br />
<br />
1- وبلاگ اسپینوزا http://spinooza.blogspot.com<br />
2- وبلاگ افکار فردا http://myv3ewinsky.blogspot.com/<br />
3- وبلاگ امید فردا http://omidfardadk.wordpress.com<br />
4- وبلاگ آدام اولوشن http://evolution-adam.blogspot.com<br />
5- وبلاگ آرام نامه http://araaamnameh.wordpress.com<br />
6- وبلاگ آرمان سبز http://armaanesabz.blogspot.com<br />
7- وبلاگ تهیرو http://tohirow.wordpress.com<br />
8- وبلاگ جنبش سبز و زیبا http://sabzoziba.blogspot.com<br />
9- وبلاگ جینگیلیمستان http://jigilimaston.blogspot.com<br />
10- وبلاگ چه باید کرد؟ http://green-khoramdin.blogspot.com<br />
11- وبلاگ خورشید سبز http://greensun88.blogspot.com<br />
12- وبلاگ خیزش http://khizesh2009.blogspot.com<br />
13- وبلاگ درویش http://darvishshirazi.persianblog.ir<br />
14- وبلاگ رنگ سبز http://salamsabbz.blogdoon.com<br />
15- وبلاگ ساغر http://saghhar.wordpress.com<br />
16- وبلاگ سبزه زار http://sabzezaran.blogspot.com<br />
17- وبلاگ سرنامه (ارژنگ هدایت) http://sarnameh.wordpress.com<br />
18- وبلاگ سکولاریسم (ایمان خبازی) http://imankhabazi.wordpress.com<br />
19- وبلاگ سی خرداد http://www.mehdimixer.blogspot.com<br />
20- وبلاگ سیامک فرید http://belgiran.wordpress.com<br />
21- وبلاگ علیرضا رضایی http://alirezarezaee1.blogspot.com<br />
22- وبلاگ فصل آگاهی (احسان سلطانی) http://www.fasleagahi.info<br />
23- وبلاگ کلاغ سیاه قصه های دور (ابراهیم مهتری) http://yuyop.blogfa.com<br />
24- وبلاگ گاه نوشته های آکریم http://akarim8808.blogspot.com<br />
25- وبلاگ گاه نوشته های آلفرد http://1freedomseeker.wordpress.com<br />
26- وبلاگ گل گاوزبان http://golegavzaban.wordpress.com<br />
27- وبلاگ محسن موسوی http://mohsenmousavi.blogspot.com<br />
28- وبلاگ مخلوق http://www.makhlough.blogspot.com<br />
29- وبلاگ مرثیههای خاک (آرش بهمنی) http://arashbahmani61.blogspot.com<br />
30- وبلاگ مصائب آنا http://passionofanna.wordpress.com<br />
31- وبلاگ ملودی http://melodi-not.blogspot.com<br />
32- وبلاگ مهدی سحرخیز http://onlymehdi.saharkhiz.net<br />
33- وبلاگ میرعلی سبزینه https://miralisabzineh3.wordpress.com<br />
34- وبلاگ میزان قلم http://www.mizan2.ghalam.org<br />
35- وبلاگ نسیم آزادی http://nasimeazadi.wordpress.com<br />
36- وبلاگ نوشته های فرخ توازن http://www.tavazon.blogspot.com<br />
37- وبلاگ نیا http://brabt.blogspot.com<br />
38- وبلاگ همبستگی با زندانیان سیاسی http://www.hambastegi83.blogspot.com<br />
39- وبلاگ وارش http://varesh-tika.blogspot.com<br />
40- وبلاگ ورق پاره های زندان (امیر رشیدی) http://tornpapersofprison.blogspot.com<br />
41- وبلاگ یادگاری http://illia-z.blogspot.com<br />
42- وبلاگ 777 http://777vvvv.blogspot.com<br />
43- وبلاگ بند 209 http://www.2ominbande209.blogfa.com/<br />
44- وبلاگ آینه http://ayeneh50.blogspot.com<br />
45- وبلاگ کابوک http://kabouk.wordpress.com<br />
</div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-75298280605116320062010-02-17T18:25:00.001+03:302010-02-18T15:54:57.844+03:30دلم تنگه<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/S3wC-2xyapI/AAAAAAAAAa4/wCnfQxE6RTk/s1600-h/18637_1392645336623_1246841356_31193845_7435936_n.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em;"><img border="0" src="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/S3wC-2xyapI/AAAAAAAAAa4/wCnfQxE6RTk/s320/18637_1392645336623_1246841356_31193845_7435936_n.jpg" /></a></div><div style="text-align: justify;">ماها معمولن ید طولایی داریم در نوشتن مطالبی که از دوستان در زندانیمون یاد میکنه. ولی الان واقعن نمیدونم باید از کی بنویسم. از خوبییای کدوم دوستم بگم.</div><div style="text-align: justify;"><br />
</div><div style="text-align: justify;"><b>سلمان</b></div><div style="text-align: justify;">سلمان و اعتقادات قشنگش و محکمش، از کوره در رفتنهای بامزش. هنوز یادمه وقتی آزاد شدم تو تاریکی تو رو دیدم و سرخی گلی که به سمتم میاوردی.</div><div style="text-align: justify;"><br />
</div><div style="text-align: justify;"><b>سورنا</b></div><div style="text-align: justify;">سورنا و شیطنت های دل نشینش. دلم برا پسر پسر گفتنت ۱ ذره شده. اولین بار تو حسینیه ارشاد دیدمت. ۱ پین کمپین رو سینت بود. چه گپی زدیم اون شب، نفهمیدیم کی ساعت شد ۲.</div><div style="text-align: justify;"><br />
</div><div style="text-align: justify;"><b>سینا</b></div><div style="text-align: justify;">از مهربونی های سینا و لطف همیشگی که به من داشت. گاه گاه شلوغ بازی در میاورد، خیلی مهربونی پسر. تو بودی که خبر آزادی فرزاد رو بهم دادی، درست دامه اوین بودی. کی قراره خبر آزادی تو رو بهم بده؟ هرکی میده بده فقط کاش کمی زودتر.</div><div style="text-align: justify;"><br />
</div><div style="text-align: justify;"><b>علی ملیحی</b></div><div style="text-align: justify;">از علی ملیحی که نیمه شب ها تو اینترنت به عکس پروفایلم گیر می داد. سیگاری که از دستم می گرفت و زمانهایی که سر به سرش میزاشتم. آخه معلم خبرنگاری من، نمیگی بدون تو درسم چی میشه؟</div><div style="text-align: justify;"><br />
</div><div style="text-align: justify;"><b>سمیه رشیدی</b></div><div style="text-align: justify;">ای بابا سمیه جان من تازه فهمیده بودم که سه تار میزنی، میخواستم ازت یاد بگیرم.</div><div style="text-align: justify;"><br />
</div><div style="text-align: justify;"><b>کاوه کیان</b></div><div style="text-align: justify;">ای بابا دیدار آخر یادته، دم اوین بود دیدمت. محمد و حسن آزاد شده بودن، چقدر گفتم مراقب خودت باش. گفتم چرا ما باید اینجا هم رو ببنیم، حالا آرزو میکنم زودتر دم زندان در حالی که داری آزاد میشی ببینمت. یادته برام شعر کردی میخوندی، بابا بیا دیگه کلی شعر هست که باید ازت بپرسم یعنی چی.</div><div style="text-align: justify;"><br />
</div><div style="text-align: justify;"></div><div style="text-align: justify;">واقعن نمیدونم باید از خوبییای کدوم یکی از دوست هام بگم.</div></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-26097621391308447802009-11-13T01:07:00.004+03:302009-11-17T09:40:30.874+03:30تو راه خونم گم شدم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/Svx5_QWK-FI/AAAAAAAAAYI/TCQzfe7YBbA/s1600-h/IMG_0880.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;"><img border="0" src="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/Svx5_QWK-FI/AAAAAAAAAYI/TCQzfe7YBbA/s200/IMG_0880.jpg" /></span></a><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">خبر رسیده بود که رها و وحیده آزاد میشن. من هم برای استقبال ازشون برنامه هام رو طوری تنظیم ردم که برم جلو اوین. از آزاد شدن بچه ها خوش حال بودم. داشتم جمع و جور می کردم که برم اوین که خبری از عبدالله عزیز باعث شد برم به دفتر شهروند آزاد سابق، البته بهتر بگم شهروند اسیر.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">تا زمانی که به محل دفتر برسم همه ی خاطراتی که با بچه ها داشتم رو تو ذهنم مرور کردم. دم در سرایدار دفتر رو دیدم، خیلی تحویلم گرفت و کلی حرف زد.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">به پنجره طبقه دوم نگاه کردم و خاطره اولین شبی که من، بابک(زمانیان)، علیرضا(موسوی) و سلمان(سیما) و ... تا دیر وقت اونجا بودیم افتادم. یادمه اون تو گیر افتاده بویدم و سرایدار هم رفته بود و ما هم کلید نداشتیم. از اون پنجره بیرون رفتیم(فیلم رو همون شب </span><a href="http://www.youtube.com/watch?v=u8SQM0ql5B4" target="_blank"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">اینجا</span></a><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;"> و </span><a href="http://www.youtube.com/watch?v=C9povF6AEYQ" target="_blank"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">اینجا</span></a><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;"> آپ کردیم). یا صدای محمد که توی راهرو ها داشت داد میزد "آقای کت شلوار مشکی". یا عبدالله که صدام می کرد "برادر امیر بیا با این فعالین زنان در این مورد صحبت کن" یا وقتی که لب تاپش خراب می شد و ازم می خواست که درستش کنم.</span><br />
<span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">وقتی کارم که اونجا تموم شد به سمت اوین رفتم، ولی باز همه ی این فکرها تو سرم بود. اونقدر حواسم به بچه ها بود که راه اوین رو گم کردم، خندم گرفته بود. اوین که دیگه خونه ما شده ،حالا راهش رو گم کرده بودم. خنده دار نیست آدم راه خونش رو گم کنه. </span><br />
<span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">چند باری سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم ولی نشد، آخر یه دربستی گرفتم، به راننده گفتم آقا لطفن من رو ببرید جلو در اوین. طرف هم با هام 5 هزار تومن طی کرد. من هم که هم حیرون بودم و هم نمی خواستم لحضه خروج </span><b><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">رها</span></b><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;"> رو از دست بدم قبول کردم. شاید باورتون نشه ولی فقط از این ور اتوبان من رو برد اون ور اتوبان و پنج هزار تومن کاسب شد!!! تازه اون وقت بود که فهمیدم اون قدر هم که فکر می کردم هم تو این دنیا نبودم.</span><br />
<span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">خلاصه با هر بد بختی بود رسیدم اونجا و رها هنوز بیرون نیومده بود. بعد از مدتی رها اومد بیرون و کلی خوش حالی کردیم. همراه اون حدود 11 نفر دیگه هم آزاد شدن. </span><br />
<span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">موقع رفتن توجهم به پله هایی که به درب کوچیک اوین می رسید جلب شد، دو تا خانم پا به سن گذاشته در انتهای اون پله ها نشسته بودن و نا امیدانه به درب اوین چشم دوخته بودن. اونها هم منتظر عزیزی بودن که تا وقتی که من اونجا بودم(حدود 8:0) انتظارشون بی نتیجه بود.</span><br />
<span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">ما هم چند ماهی هست که چشم انتظار دوستانمون هستیم، تا کی از بی نتیجگی خلاص بشیم و بخندیم دور هم؟</span><br />
</div></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-61967444125182231732009-11-07T10:08:00.007+03:302009-11-07T11:47:03.644+03:30مهمانی ادواری ها در اوین<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SvUVm9bv7bI/AAAAAAAAAX4/JXksaQFEgKA/s1600-h/Advar.PNG" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em;"><img border="0" height="185" src="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SvUVm9bv7bI/AAAAAAAAAX4/JXksaQFEgKA/s200/Advar.PNG" width="200" /></a><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">قرار بود دیشب با بچه ها دور هم جمع بشیم و خرید خونه جدید یکی از دوستانمون رو بهش تبریک بگیم. ولی دیدی چی شد؟</span><br />
<span style="font-family: Tahoma;">مهمونیمون رو منتقل کردن اوین، اون هم بند 209. حالا دیگه اونجا یواش یواش داره میشه خونه جدید همه ما، بچه ها خونه جدید مبارک. به عبدالله سلام برسونید.</span><br />
</div><div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">میدونم الان محمد داره براتون باز یا شعر میخونه یا اونقدر می خندوندتون که همه چیز یادتون میره.</span><br />
<span style="font-family: Tahoma;">حسن چند روز پیش خیلی خوشحال بود، می گفت بالاخره یه کاری کردیم که دکتر و عبدالله با بیرون تماس گرفتن، حسن جان حالا ما باید برای تو یه کاری بکنیم.</span><br />
<span style="font-family: Tahoma;">بچه ها مهمونی رو کنسل کردیم تا شما هم بیاید، امیدورام به زودی مهمونی خونه جدید تبدیل بشه به مهمونی آزادی همه شما، تا اون روز روزی هزار بار کلمه آزادی رو با خودم میگم.</span><br />
</div><hr style="text-align: justify;" /><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">پی نوشت 1: دیگه با چه زبونی باید گفت که بابا </span><span style="font-weight: bold;"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">علی ملیحی</span></span><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;"> بازداشت نشده، چرا این همه سایت اسمش رو جز بازداشتی ها زدن؟ اعتماد هم نوشته بود. علی بازداشت نیست سر جدتون اسمش رو بردارید.</span><br />
</div></div></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-57593195316927803142009-10-21T11:51:00.002+03:302009-11-07T11:42:03.788+03:30یادی از معلم در بندم، عبدالله مومنی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><br />
<div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید</span><span dir="LTR" style="color: black; font-family: Georgia, serif;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟</span><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><br />
</div><div dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: justify; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">از وقتی که عضو ادوار شدم دوست داشتم با عبدالله از نزدیک صحبت کنم. من با کمیته ی زنان ادوار(سازمان دانش آموختگان ایران) شروع با کار کردم. ایده اولیه من این نبود که عضو یک سازمان سیاسی بشم، بیشتر دوست داشتم که در مکان دیگری و با هدف وصعت دادن به فعالیت های خودم در جنبش زنان ، مطرح کردن و فعالیت برای توصعه گفتمان این جنبش عضو ادوار شدم. برای همین مرتب می خواستم که تو جلسه با عبدالله صحبت کنم تا ببینم بهترین راه که رسیدن به این هدف در چارچوب ادوار رسید چیه.</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: justify; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">خلاصه بجز چند دیدار در نشست هایی که به مناسبت های گوناگون کمیته ی زنان ترتیب می داد موفق نشدم عبدالله رو ببینم و با هاش صحبت کنم. این فرصت تو ستاد شهروند آزاد دست داد و من که در به در همچین موقعیتی بودم دو دستی چسبیدمش. البته اینبار دیگه بحث سر موضوع زنان نبود، بلکه دلم می خواست از نزدیک با اون کار کنم. ببینم این عبدالله عبدالله که میگن چیه؟ کیه؟</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: justify; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">اما من مردی دیدم، نه انسانی دیدم؛ انسانی دیدم بسیار قوی، محکم و استوار. مردی که واقعن نمیدونم چطور باید خصوصیات منحصر به فردش رو شرح بدم.</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: justify; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">عبدالله خیلی دقیق و ریز بین هست، چیزهایی رو می دید که معمولن ما نمی دیدم. کاری نبود که بگه انجام میدم و نده. سخت ترین کار ها رو خودش به عهده می گرفت و تردیدی نبود که وقتی کاری و به عهده می گیره انجام میده. کار های که از نظر ما امکان پذیر نبود برای اون ساده و ابتدایی بود.</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: justify; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">مشکلی که رخ می داد عملن همه می موندیم تا عبدالله بیاد و حلش کنه. هر کسی که ما نمی تونستیم با هاش کار کنیم اون با هاش کار می کرد. از کسی توقع اضافه نداشت. توانایی آدمها رو به خوبی تشخیص می داد و در حد همون تونایی ها بهشون کار می سپرد. بزرگ ترین ویژگی که من هنوز نفهمیدم چطور به دست آورده این بود که حرفش مورد قبول همه بود. کسی رو حرف عبدالله حرف نمیزد، هنوز نفهمیدم چطوری میشه که بین این همه آدم فعال سیاسی و شناسنامه دار(اون هم از نوع پاکش) که هر کدوم برای خودشون کلی مدعی هستن، یکی باشه که وقتی حرفی میزنه همه سکوت کنن و قبول کن حرفش رو، اون هم نه از روی ترس یا قدرتی که جایگاهش بهش میده.</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: justify; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">وقتی وارد دفتر شهروند آزاد شدم ازم خواستن که خودم رو معرفی کنم. وقتی خودم ور معرفی کردم او تو ادامه حرف های من گفت :"و البته عضو کمیته زنان ادوار". اون دقیقن می دونست که من حساسیتم تو چه بحث هایی هست، این چیزی بود که در مورد همه داشت. به خوبی آدم های دور و بر خودش رو می شناخت.</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: justify; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">همه اینها و خیلی چیز های دیگه از عبدلله انسانی ساخته که اون رو منحصر به فرد می کرد. امشب دلم حوس صحبت با عبدالله رو کرد.</span><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: justify; unicode-bidi: embed;"><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">تو آسمان آبی آرام و روشنی</span><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">من چون کبوتری که پرم در هوای تو</span><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم</span><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">با اشک شرم خویش بریزم به پای تو</span><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">بگذار تا ببوسمت ای نوش خند صبح</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">بیمار خنده های تو ام بیشتر بخند</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div align="center" dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: center; unicode-bidi: embed;"><br />
</div><div dir="RTL" style="direction: rtl; margin-bottom: .0001pt; margin: 0cm; text-align: right; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA" style="color: black; font-family: Tahoma, sans-serif;">به امید آزادی، به امید روزی که دوباره صدای برادر امیر رو بشنوم. میدونم که این روز دور نیست.</span><span lang="FA" style="color: black;"><o:p></o:p></span><br />
</div><div class="MsoNormal" dir="RTL"><br />
</div><br />
</div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-58170313795831481702009-10-04T15:21:00.006+03:302009-10-05T11:13:29.323+03:30عبدالله و دکتر زیدآبادی دارن آزاد میشن<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://3.bp.blogspot.com/_VlGiPDgi5to/SsiIc0yVxwI/AAAAAAAAAFM/CXBjtrIl9ug/s320/ziyd.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 10px 10px 0pt; WIDTH: 320px; FLOAT: left; HEIGHT: 240px; CURSOR: pointer" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_VlGiPDgi5to/SsiIc0yVxwI/AAAAAAAAAFM/CXBjtrIl9ug/s320/ziyd.jpg" /></a> <div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">بعد از مدتها که اصلن حال و حوصله بلاگ و نوشتن نداشتم خبری که امروز تو ایرنا دیدم سر کیف آورد من رو. خبر خیلی کوتاه بود، عبدالله مومنی داره آزاد میشه. تازه این اولش هست وکیل دکتر هم گفته که دکتر هم داره آزاد میشه.</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">باید خودمون رو برای یه جشن حسابی آماده کنیم.</span></div><div style="TEXT-ALIGN: justify"><span class="Apple-style-span" style="font-family:Tahoma;">
زنده باد آزادی، زنده باد آزادی.</span></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-794333368470973192009-07-25T11:27:00.018+04:302009-11-07T11:42:28.312+03:30الگو برداری<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><a href="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/Smq1ghh_3HI/AAAAAAAAAXw/I6jZJQAbPi8/s1600-h/HPIM3332-3.jpg" onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}"><img alt="" border="0" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5362297876699405426" src="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/Smq1ghh_3HI/AAAAAAAAAXw/I6jZJQAbPi8/s320/HPIM3332-3.jpg" style="cursor: hand; cursor: pointer; float: right; height: 320px; margin: 0 0 10px 10px; width: 281px;" /></a><br />
<div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">چندین ماه پیش زمانی که بحث انتخابات امریکا مطرح بود و شعار تغییر اوباما؛ یادمه وقتی کنار هم جمع می شدیم به شوخی با هم می گفتیم:"ببین این شعار تغییرمال ما بود که اوباما حالا کش رفتتش".البته اون واقعن یه شوخی بود.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">چندی بعد در جریان انتخابات ایران این شعار از زبان مهدی کروبی شنیده شد. این بار هم وقتی دور هم جمع می شدیم به شوخی می گفتیم:"بیا اون از اوباما این از کروبی". البته این بار درجه شوخی کمتر از قبل شده بود.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">تو جریان فعالیت های انتخاباتی شنیدم که دارن در مورد روش </span><b><span style="font-family: Tahoma;">چهره به چهره</span></b><span style="font-family: Tahoma;"> صحبت می کنن و اینکه باید به خیابان بیان و با مردم مستقیم صحبت کنن. اینبار بدونه اینکه ما فکری کنیم یکی از دوستان ادواری بهم گفت :"هی از شما کمپینی ها یاد گرفتن ها".</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">خلاصه انتخابات تموم شد و جریاناتی که بعدش همه میدونن چی بود رخ داد. این روزها هم می شنویم که میر حسین موسوی داره از یک جبهه سیاسی صحبت می کنه که حزب نیست و ... . مشخصات این جبهه رو که میخوندم متوجه شدم که بجز موارد کمی ساختاری مانند ساختار کمپین داره یا حداقل می خواد که داشته باشه.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">چند روز پیش هم که تو خبر ها خوندم که</span><a href="http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4515395,00.html"><span style="font-family: Tahoma;"> کمپین 50 درصد</span></a><span style="font-family: Tahoma;"> تو افغانستان فعال شده و قصد داره هدف ما رو تو افغانستان برای زنهای افغان پیگیری کنه.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">به نظر میاد شوخی شوخی الگو برداری از عملکرد کمپین یک میلیون امضا داره یه اپیدمی میشه و دانسته یا نادانسته دارن از الگوی کاری کمپین پیروی میکنن. در این بین دو چیز برای من جالب هست و قابل توجه:</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">اول اینکه کسانی که زمانی به عملکرد ما و شعارها و خواسته های ما اشکال می گرفتن حالا خودشون دارن راه ما رو میرن. مثلن یادم هست که همین دوستان اصلاح طلب زمانی که ما از اصل27 قانون اساسی حرف میزدیم که از حق تشكيل اجتماعات و راه پيمايي ها و ... صحبت میکنه از ما می خواستن که سکوت کنیم و می گفتن الان به صلاح نیست. این در حالی هست که همین حالا همشون دارن روی این موضوع پا فشاری می کنن. از این دسته مثالها زیاد هست ولی به دلایلی ادامه نمی دمش.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">دوم اینکه، به نظر میاد واقعن داریم به الگو تبدیل می شیم، این از جهتی باعث خوشحالی من به عنوان عضوی از کمپین میشه و از جهتی یکم نگرانم میکنه. نگرانی هم از این جهت هست که ادامه راه برای ما سخت تر از گذشته خواهد شد.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">با توجه به اتفاقاتی که افتاده شرایط برای چگونگی ادامه راه جنبشی اجتماعی مثل کمپین بسیار سخت تر شده و فعالین این جنبش در برابر پرسشهایی قرار گرفتن که برای پاسخ به اونها از مردم کمک خواستن، این پرسشها و برخی جوابها تو سایت تغییر منعکس شده.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"></span><br />
<span style="font-family: Tahoma;"><hr /></span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">پی نوشت 1: هوا بس نا جوانمردانه گرم است.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">پی نوشت 2: هنوز هم دارم مثل ویل اسمیت تو آیم ا لجنت زندگی می کنم. </span><br />
</div></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-56221033652803288522009-07-17T20:41:00.005+04:302009-11-07T11:42:44.482+03:30زیباترین عکسی که تو این مدت دیدم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div><span style="font-family: Tahoma;">یکی از زیبا ترین عکسهایی که دیدم. برای اولین بار در تاریخ به نظرم هست که زنها در کنار مردها نماز خوندن و نه پشت سر اونها، زنده باد. هر چی این چند وقت عکس هایی دیدم که اشکم رو در آورد ولی این عکس ... .</span><br />
</div><div><span style="font-family: Tahoma;">زنده باد.</span><br />
</div><div><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><a href="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SmCi_uh59JI/AAAAAAAAAXo/4QPj8to2o34/s1600-h/011.jpg" onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}"><img alt="" border="0" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5359462772276589714" src="http://2.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SmCi_uh59JI/AAAAAAAAAXo/4QPj8to2o34/s320/011.jpg" style="cursor: hand; cursor: pointer; display: block; height: 211px; margin: 0px auto 10px; text-align: center; width: 320px;" /></a><br />
</div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-4714034099731143007.post-64410374250581269202009-06-24T22:25:00.017+04:302009-11-07T11:43:00.672+03:30آینده ی جنبش های اجتماعی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div><a href="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SkJqaZW6x5I/AAAAAAAAAXg/xQNSQMQaTWM/s1600-h/Park+e+shafagh.jpg"><img alt="" border="0" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5350956308985726866" src="http://4.bp.blogspot.com/_ecgqPy7_DcA/SkJqaZW6x5I/AAAAAAAAAXg/xQNSQMQaTWM/s320/Park+e+shafagh.jpg" style="cursor: pointer; float: right; height: 320px; margin-bottom: 10px; margin-left: 10px; margin-right: 0px; margin-top: 0px; text-align: justify; width: 240px;" /></a><br />
<div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">برنامه ای داشتم مبنی بر اینکه بعد از انتخابات یه مطلب کوتاه درباره ی انتخابات و چیزهایی که این مدت دیدم بنویسم و تحلیل خودم رو از چیزهایی که دیدم و حرفهایی که شنیدم تو بلاگم بنویسم. بنویسم در مورد اینکه اون وقت(قبل از انتخابات) از چی می ترسیدیم. به نظر خودم مطلب جالبی می شد ولی الان اصلن دستم به نوشتن نمیره.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">این روزها همش دارم عکسها قدیمی رو نگاه می کنم و حسرت گذشته و گاهی هم آینده رو می خورم. درست مثل این عکس که این گوشه گذاشتمش. پاتوق روزهای گذشته ی خوب من در پارک شفق و جایی که اسمش رو حیاط تنهایی گذاشته بودم. بگذریم، برای درد و دل وقت به نظرم حالا حالا ها هست.</span><br />
</div></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">داشتم به آینده فکر می کردم، آینده ای که خیلی هم بهش خوش بین نیستم. بین همه تحلیلهایی که در مورد آینده سیاسی کشور و سرنوشت خاتمی، هاشمی، خامنه ای، کروبی، موسوی و خیلی های دیگه میاد، من به آینده جامعه دارم فکر می کنم و جنبش های اجتماعی ایران. به ویژه جنبشی به نام <b>کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز</b>. </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">شاید به جرات بتونم بگم کمپین جز معدود جنبش های اجتماعی باشه که در بدنه جامعه حرکت میکنه، و دلیلش هم اینه که اصولن از بدنه جامعه ساخته شده. الان که همه ی تیرها بدنه ی جامعه رو هدف گرفتن، فکر می کنم ممکنه سر خوردگی بزرگی بعد از فروکش کردن این سر و صدا ها جامعه جوان ما رو فرا بگیره(همونطور که تا همین الان هم گرفته)، واقعن چه به سر کمپین میاد؟</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">یکی از بزرگترین پرسشهایی که ما در زمان جمع آوری امضا با اون روبه رو می شدیم این بود که "<b>مگه فایده ای هم داره؟</b>" و ما هم می گفتیم: <b>بله، معلومه که داره</b>؛ و بعد هم نمونه هایی از قوانین که بخشیش تغییر کرده یا از دستور کار مجلس خارج شده رو براشون می گفتیم و معمولن هم اونها قانع می شدند.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">ولی الان، برام این سوال پیش میاد که آیا اصلن دیگه کسی به حرف ما گوش میده؟ اگر گوش داد و گفت : <b>ای آقا دیدی با رای ما چه کردن، این دیگه وضعش معلومه</b>.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> اونوقت چه باید کرد؟ و چه باید گفت؟</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;"></span><br />
<span style="font-family: Tahoma;"><hr /></span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">پی نوشت 1:<a href="http://www.sign4change.info/">آدرس جدیدی سایت تغییر برای برابری</a>.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">پی نوشت 2:<a href="http://www.sign4change.info/spip.php?article4262">خبر خوب اینه که کاوه آزاد شد</a>.</span><br />
</div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma;">پی نوشت 3:<a href="http://spreadsheets.google.com/viewform?hl=en&formkey=cno1RFhESUs2Y2MyRkktWnItU0hkSkE6MA..">لطفن شما هم بیانیه اعتراضی جنبش زنان رو امضا کنید</a>.</span><br />
</div><div></div></div>امیر رشیدیhttp://www.blogger.com/profile/02227690225426407107noreply@blogger.com1