۱۱/۱۲/۱۳۸۷

سه عضو کمپین بازداشت شدند

نفیسهبیگرد فکر می کردم که بعد از 20 روز دوری از بچه ها روز خوب و پر امضایی رو داشته باشم، ولی افسوس. متاسفانه بیگرد و نفیسه و یکی دیگه از دوستانمون بازداشت شدند. قرار هست که امروز صبح برن به دادسرا و ... .


دیروز من از همه زود تر رسیدم سر قرار. کسی نبود و کوه هم مثل سابق به نظر می رسید، البته شلوغ تر.
حدود 40 دقیقه ای طول کشید تا بچه ها برسن. بچه ها رو مثل همیشه در چند گروه به همراه یک نفر مراقب راهی کردیم، من و مریم منتظر جمشید و چند
نفر دیگه شدیم تا برسن. جمشید و دیگران چند لحضه بعد رسیدن، با هم در مسیر کوه شروع به حرکت کردیم. قرار این بود که بریم بالا و اونجا مشغول بشیم. از پایین من و مریم دیدیم که بچه ها دور هم جمع شدن و تعدادی هم کنارشون هستن. تصورم کردیم که اونها کار رو شروع کردن. ما هم با تعداد دختر و پسر جون شروع به صحبت کردیم. داشتیم حرف می زدیم که یکی از بچه ها کنار من اومد و گفت : "امیر بیگرد رو گرفتن، برید". سریع بین حرف مریم پریدم که : "خوب مریم جون خودشون از تو سایت میخونن و میتونن امضا کنن، بریم دیگه". مریم هم سریع متوجه شد. ازم پرسید چی شده و من هم گفتم بیگرد بازداشت شده.
رفتیم بالاتر، بیگرد و نفیسه و یکی دیگه از بچه ها به همراه یه افسر که میتونم بگم بالاترین درجه رو بین اون نظامی ها داشت و البته از دیگران عصبی تر و مسنتر بود، داشت اونها رو پایین می برد. وقتی به بچه ها رسیدم پرسیدم چی شد و بچه ها توضیح دادن. گفتم صبر کنید من میرم پایین و برسی می کنم و بهتون خبر میدم. وقتی دیدم که سوار ماشین کردنشون، به بچه ها گفتم برگردن. خلاصه به هر روشی بود بچه ها اومدن پایین. چند ساعتی اون طرفها می گشتیم و بالاخره بعد از انتقال بچه ها به پلیس امنیت ما رفتیم تا به خانواده ها و همین طور وکلای کمپین خبر بدیم.
در هر حال وقتی در ملع عام داری فعالتی برای آزادی و برابری می کنی باید آمادگی همچین رخداد هایی رو هم داشته باشی. امیدوارم هرچه زودتر اونها آزاد بشن و دوباره در کنار هم برای برابری و آزادی تلاش کنیم.
به امید روزی که برابری خواهی و آزادی خواهی جرم نباشه و به امید روزی که صحبت با مردمم آزاد باشه. من باور دارم که کاری که می کنیم خلاف هیچ قانونی نیست و حق ما هست که نسبت به قوانین کشوری که توش زندگی می کنیم معترض باشیم.


۱۱/۰۷/۱۳۸۷

خطاب به برادر گرامی رحیم پورازغدی

جناب رحیم پورازغدی در همایش قیام مسجد گوهرشاد و موارد مربوط به ماجراهای کشف حجاب سخنرانی کردن و همانند گذشته سخنانی رو بر زبان جاری کردند که یقین دارم حتا یک ثانیه به اون فکر نکردن. بخشی از سخنان این استاد فرزانه پیرامون بحث پوشش زنان و دختران بود که در نوع خودش جالب هست و قابل توجه و البته قابل پاسخ دادن ولی ایشان در ادامه سخنانی در مورد بیماران آلوده به ویروس HIV یا همون ایدز خودمون بیان کردن که راستش ترجیح دادم در مورد اونها بنویسم.

قبل از اون که نظر خودم رو پیرامون سخنان گوهر ار این استاد فرزانه بنویسم، شما رو به لینکی ارجاع میدم که میتونید این سخنان گهر بار رو بشنوید و البته ببینید. برای این منظور کافیه تا به اینجا مراجعه کنید.

ابتدا لازم میدونم خدمت این استاد عزیز عرض کنم که:
یا استاد، این بیماری کاری که انجام میدهد از کار انداختن سیستم دفاعی بدن است. بنابراین کسی که به این بیماری آلوده میشه سیستم دفاعی بدنش از کار خواهد افتاد و ممکنه با یک سرماخوردگی ساده جانش رو از دست بده.

دوم اینکه استاد گرامی بر طبق آمار اعلام شده از طرف وزارت بهداشت جمهوری اسلامی ایران، تعداد مبتلایان به این ویروس تا پایان آذر امسال(1387) 18 هزار و 881 نفر است. بر طبق همین آمار 3/69 درصد از این افراد به وسیله تزریق با سرنگ مشترک آلوده شدند و 8 درصد از طریق رابطه جنسی. استاد گرامی که گویی هیچ موضوعی برایش آشنا نیست جز رابطه جنسی به این درصد دقت فرمایند که اعلام رسمی دولت است.در این بین افرادی که در سال 87 به این بیماری مبتلا شده اند، 6/78 درصد آنها از طریق سرنگ مشترک و 8/11 درصد از طریق رابطه جنسی بوده (منبع فارس نیوز).

استاد عزیز یقین دارم اگر از شما دلیل اعتیاد را بپرسم همه را به گردن امریکا و غرب خواهید انداخت. با توجه به این موضوع که اصولن از دید افرادی مانند شما هرچه فساد در دنیاست از امریکاست می پذریم هرچند به آن اعتقادی ندارم ولی از شما پرسشی دارم.

استاد گرمی آیا واقعن به ملت ما ربطی ندارن چه تعداد بیمار در ایران وجود دارد؟ لابد اگر از شما راهکار بخواهیم حکم کشتن همه این بیماران را میدهد. آیا آموزش برای جلوگیری از بیمار شدن خطا است؟ هر وقت از یک آخوند می پرسی چرا باید تقلید کرد میگوید تو برای درمان بیماری مگر به پزشک مراجعه نمیکنی؟ ما هم همان حکم را داریم. استاد گرامی چگونه است که پیشگیری از بیماری در آنجا مطلوب است و اینجا نیست؟ فرمودید این تعداد بیمار آلوده به HIV کسانی هستند که به غرب رفته اند و آمده اند. شما سندی برای این گفته خود دارید؟ فرمودید در مورد حق و حقوق زنها به آنها آموزش داده نشود. چرا؟ آگاهی از حق و حقوق قانونی یک انسان خلاف است؟ چطور آنها آگاه نشوند و شما بشوید؟ از این گذشته بنا به کدام مدرکی شما می گویید به آنها گفته شده ساک فرار همیشه باید آماده باشد؟


پی نوشت 1 : رییس دانشگاه شیراز فرمونده اند که با بازداشت دانشجویان موافق بودم.

پی نوشت 2: سورنا هاشمی از تحصیل منع شد.

پی نوشت 3: گویا تعدادی از بازیکنان و مربیان تیم فوتبال استقلال به دلیل ترتیب دادن یک بازی فوتبال بین تیم دختران و نوجوانان استقلال محروم و جریمه شدند.

پی نوشت 4: دیروز رفتیم دیدن خانم سیمین بهبهانی.


Yahoo : Iran: Men vs. women soccer game draws punishment

۱۰/۳۰/۱۳۸۷

یک مکالمه پیامکی پیرامون غزه

یک مکالمه پیامکی پیرامون غزهدیشب حدود ساعت یک بامداد بود. یواش یواش چشمام داشت گرم می شد که به خواب برن. صدای پیامک(SMS) گوشیم بلند شد. اونقدر بی حال بودم که فقط متن پیام رو خوندم. تا حدود ساعت دو با دوستی که پیام رو ارسال کرده بود صحبت کردم که بخشهایی از این بحث رو براتون می نویسم.




دوست من : سلام، برای مردم غزه چیکار کردی؟
من : شما؟
دوست من : ... .
من : خوبی؟ بلاگم رو خوندی؟ نوشتم چه اتفاقی افتاده.
دوستم : آدرسش چی بود؟
دوست من : خوب که چی؟ اونجا دارن مردم رو قتل عام می کنن.
من : مادران ما هم تجمع داشتن که همین رو بگن ولی خوندی که با اونها چه برخوردی کردن.
دوست من: خوب شاید نوع تجمع اشکال داشته.
من: جدی؟ شعارهای لباس شخی ها رو خوندی؟ می گفتن مرگ بر صلح طلب.
دوست من:امیر حوصله این بحث ها رو ندارم، فقط دعا کن جنگ تموم بشه.
من:من آرزو می کنم هیچ جا جنگی نباشه. ای کاش تو هم کمی به اتفاقی که برای مادران ما رخ داده فکر کنی.
دوست من: شب بخیر.
من:متاسفم که نتونستم با تو هم دردی کنم آخه خودم العان کوهی از درد رو به دوش می کشم.
اینجا بود که دوستم گفت ای کاش می تونستم از دردم بهت بگم.
خلاصه کنم دردش این بود که دوستش رو(بهتر بگم عشقش رو) برای جنگ از طرف دولت به غزه فرستاده بودن و به شدت نگران اون بود.

پی نوشت 1: راست و دروغ این گفته ها با خودش من فقط نقل قول کردم، ما که بخیل نیستیم.

۱۰/۲۸/۱۳۸۷

آی امضای خونم کم شده

دارم از ذوق می میرم، آخه برو بچ ترکوندن. بیش از 600 امضا در یک روز، وای خدای من.
آخه این امتحانهای لعنتی باید العان باشه؟ من باید انتگرال بگیرم و بچه ها .... .
دم همتون گرم بچه ها. زنده باشید و پاینده. از راه دور همتون رو می بوسم.

۱۰/۲۵/۱۳۸۷

كتك زدن كه دليل نميخواد، ميخواد؟

يادمه چند وقت پيش، درست زماني كه كاريكاتور هاي حضرت محمد توي روزنامه هاي دانماركي منتشر شد، پاكستاني ها تجمعي ترتيب دادن و در اون تجمع به اين كاريكاتورها اعتراض كردن. در طول اين تجمع يه تعداد يادشون افتاد كه شيعه هستن و يه تعداد ديگه هم ياشون افتاد كه سني. خلاصه دعواي شيعه و سني بالا گرفت و تو اين ماجرا تعدادي هم كشته شدن.

در واقع اصلن يادشون رفت كه براي چي تجمع كردن. درست مثل همين چند وقت پيش كه مادران صلح براي حمايت از مردم غزه جلوي سفارت فلسطین تجمع كرده بودن. وسط ماجرا يه تعداد لباس شخصي(يه وقت فكر بد نكنيد ها،‌لباس شخصي ديگه. ازهمونهايي كه ...) به اونها حمله مي كنن كه :"مرگ بر صلح طلب" !!!!!!!!
حالا بگذريم از اينكه اين مادران تو جنگهاي قبلي كجا بودن، ولي خيلي بامزه هست كه وقتي افرادي كه هميشه به مخالفت با حكومت و اقدام عليه امنيت ملي و ... متهم هستن،‌زماني كه دارن حرف حكومت رو هم ميزنن با هاشون برخورد تند و شديد ميشه. انگار براي يه اصلن مهم نيست كه چي ميگه(ما قال) فقط دوست دان كتك بزنن و بس. به هر حال اين هم مدلي هست براي خودش. كلن هر كسي را بهر كاري ساختن.

پي نوشت 1: يكي از بچه ها يه دوبيتي خوند كه خيلي باهاش حال كردم. مي نويسم كه شما هم حال كنيد باهاش.

تمام برگها مجنون پاییز

و در رگهایشان هم خون پاییز

ولی این سرو سبز جنگل زرد

تخلف کرده از قانون پاییز

اثر نسيم خسروي.

پي نوشت 2: اين امتحانها داره پوستم رو ميكنه، و كلن امضا خونم كم شده. كي ميشه از شر امتحانهام خلاص شم و دوباره با بچه ها برم براي امضا جمع کردن.
پي نوشت 3: بامداد خبر هم خبر اجراي تاترها رو منتشر كرد.

۱۰/۱۶/۱۳۸۷

بازتاب گزارش کارگروه تئاتر کمپین یک میلیون امضا برای برابری

بازتاب گزارش کارگروه تئاتر کمپین یک میلیون امضا برای برابریدیروز سایت ادوار رو که باز کردم دیدم که گزارش کار گروه تئاتر رو منتشر کردن و امروز هم وقتی سایت خبر نامه امیرکبیر رو باز کردم دیدم اونها هم خبرش رو منتشرکردن.شنیده ها هم حاکی از این هست که به زودی در خبر نامه دانشجویان دانشگاه آزاد(آزادنا) هم منتشر میشه. خلاصه وقتی دیدم این سایتها منتشر کردن کلی کیف کردم. امیدوارم بتونیم اجراهامون رو به شیوه ای جدید و متفاوت ادامه بدیم. البته به زودی میزگردی هم با شرکت همه بازیگران و دست اندر کاران این تئاترها خواهیم داشت و از زاویه ای دیگه به نحوه و شکل اجراها نگاه می کنیم.به عنوان یکی ازبازیگران این تئاترها و کسی که از نزدیک شاهد فعالیت این گروه بودم جدن از اینکه میبینم کارمون مورد توجه قرار گرفته خوشحال میشم. میدونید آخه انجام این کار تو ایران بسیار مشکل تر از هرجای دنیا هست.


پی نوشت 1: بامداد خبر تولد مبارک.

پی نوشت 2: آپ دیت بعدی باشه برای بعد از پنجم بهمن که امتحانهای پایان ترم تموم بشه.


۱۰/۱۴/۱۳۸۷

غم دل با تو گویم ، غار

غم دل با تو گویم ، غار بگو ایا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟ صدا نالنده پاسخ داد آری نیست ؟تو این چند روز گذشته اونقدر خبر بد رسیده که دیگه دارم خل میشم. سنگسار تو مشهد، حمله به منزل و محل کار خانم عبادی، تعطیل شدن روزنامه کارگزاران و شاید برای من به عنوان کسی که زمانی معلم بودم خبر بازداشت 11 نفر از فعالین صنفی حقوق معلمان که در برابر مجلس تحصن کرده بودند از همه بدتر باشه.
من حدود دو سالی معلم بودم. وقتی وارد دانشگاه شدم پدرم که اون هم یک معلم بود ترتیبی داد تا بتونم تدریس کنم. توی هنرستان آوینی دروس فنی کامپیوتری رو تدریس می کردم. اون زمان من حدود 19 سال سن داشتم و شاگردهام فکر می کنم بیشتر از 17 یا 18 سال سن شون نبود. به دلیل اختلاف سنی کمی که با اونها داشتم با اونها دوست و رفیق بودم. متاسفانه این رفاقت خیلی دوام نداشت. معلم شدن من مصادف شد با شروع فعالیت های معلمین برای بدست آوردن حقوق صنفی خودشون. تو اون گیر و دار من هر هفته از پله های هسته گزینه استان تهران بالا و پایین می رفتم. گزینش من رو رد کرده بود، به دلایلی که واقعن عجیب بود. برای اونها اهمیتی نداشت که من چقدر قدرت بیان دارم یا چقدر میتونم کلاس رو کنترل کنم. فقط مهم این بود که شلوار جین نپوشم و همیشه ظهر ها برای نماز جماعت برم و البته جمعه ها هم برای نماز جمعه. براشون مهم این بود که من زیارت عاشورا رو حفظ هستم یا نه. یادمه تو مصاحبه های گزینش ازم خواسته بودن که براشون زیارت عاشورا رو بخونم. من هم که اون زمان نمی دونستم اگر چند تا فوش و بد و بیرا و نفرین به یزید و جد و آبادش بدم میشه زیارت عاشورا، سکوت کرده بودم و گفته بودم که بلد نیستم. با اینکار مامور مصاحبه رو از خودم حسابی شاکی و عصبانی کرده بودم.
یادمه برای مصاحبه من رو به اتاقی بردن که عرضش حدود 2 متر بود و طولش حدود 20 متر. انتهای اتاق یک میز بود که روی اون نحج البلاقه و قرآن بود. بالای میز یک چراغ آویزون بود و با میز حدود 1 متری(شاید هم کمتر) فاصله داشت و خلاصه بگم اگر کنار میز گلدون نبود جدن فکر می کردم تو بازداشتگاه های گشتاپو هستم.
خلاصه حدود یک سال و نیم من تو آموزش و پرورش با این وضعیت تدریس کردم تا روزی که کارم تو گزینش بالا گرفت و فرستادنم پیش رییس تحقیقات هسته گزینش کل. با پدرم رفتیم پیش اون. طرف اول از در نصیحت واردشد که آره پسرم تو که سیدی و آقایی و پدر به این خوبی داری و ........ چرا آخه نماز نمی خونی[کوچولو موچولو]؟ حالا که نمی خونی چرا با پرویی میگی نمی خونم؟ خوب عزیزم نخون ولی موقع نماز برو کنار شاگردهات و تو نماز جماعت شرکت کن.
وقتی بهش جواب می دادم پدرم مرتب به پام میزد که امیر بسه ولش کن، کار دست خودت میدی ها. بعد از اون جلسه من ممنو ع التدریس شدم و دیگه به مدرسه نرفتم.

پی نوشت 1: یادش بخیر اخوان می گفت :
"غم دل با تو گویم ، غار
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟
صدا نالنده پاسخ داد آری نیست ؟"
پی نوشت 4: کیهان اینجنین نوشت که کارگزاران رفت.
پی نوشت 5: این تصویر رو حتمن ببینید.