یک مکالمه پیامکی پیرامون غزه
دیشب حدود ساعت یک بامداد بود. یواش یواش چشمام داشت گرم می شد که به خواب برن. صدای پیامک(SMS) گوشیم بلند شد. اونقدر بی حال بودم که فقط متن پیام رو خوندم. تا حدود ساعت دو با دوستی که پیام رو ارسال کرده بود صحبت کردم که بخشهایی از این بحث رو براتون می نویسم.
پی نوشت 1: راست و دروغ این گفته ها با خودش من فقط نقل قول کردم، ما که بخیل نیستیم.
دوست من : سلام، برای مردم غزه چیکار کردی؟
من : شما؟
دوست من : ... .
من : خوبی؟ بلاگم رو خوندی؟ نوشتم چه اتفاقی افتاده.
دوستم : آدرسش چی بود؟
دوست من : خوب که چی؟ اونجا دارن مردم رو قتل عام می کنن.
من : مادران ما هم تجمع داشتن که همین رو بگن ولی خوندی که با اونها چه برخوردی کردن.
دوست من: خوب شاید نوع تجمع اشکال داشته.
من: جدی؟ شعارهای لباس شخی ها رو خوندی؟ می گفتن مرگ بر صلح طلب.
دوست من:امیر حوصله این بحث ها رو ندارم، فقط دعا کن جنگ تموم بشه.
من:من آرزو می کنم هیچ جا جنگی نباشه. ای کاش تو هم کمی به اتفاقی که برای مادران ما رخ داده فکر کنی.
دوست من: شب بخیر.
من:متاسفم که نتونستم با تو هم دردی کنم آخه خودم العان کوهی از درد رو به دوش می کشم.
اینجا بود که دوستم گفت ای کاش می تونستم از دردم بهت بگم.
خلاصه کنم دردش این بود که دوستش رو(بهتر بگم عشقش رو) برای جنگ از طرف دولت به غزه فرستاده بودن و به شدت نگران اون بود.
پی نوشت 1: راست و دروغ این گفته ها با خودش من فقط نقل قول کردم، ما که بخیل نیستیم.
0 نظر:
ارسال یک نظر