۱۰/۱۴/۱۳۸۷

غم دل با تو گویم ، غار

غم دل با تو گویم ، غار بگو ایا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟ صدا نالنده پاسخ داد آری نیست ؟تو این چند روز گذشته اونقدر خبر بد رسیده که دیگه دارم خل میشم. سنگسار تو مشهد، حمله به منزل و محل کار خانم عبادی، تعطیل شدن روزنامه کارگزاران و شاید برای من به عنوان کسی که زمانی معلم بودم خبر بازداشت 11 نفر از فعالین صنفی حقوق معلمان که در برابر مجلس تحصن کرده بودند از همه بدتر باشه.
من حدود دو سالی معلم بودم. وقتی وارد دانشگاه شدم پدرم که اون هم یک معلم بود ترتیبی داد تا بتونم تدریس کنم. توی هنرستان آوینی دروس فنی کامپیوتری رو تدریس می کردم. اون زمان من حدود 19 سال سن داشتم و شاگردهام فکر می کنم بیشتر از 17 یا 18 سال سن شون نبود. به دلیل اختلاف سنی کمی که با اونها داشتم با اونها دوست و رفیق بودم. متاسفانه این رفاقت خیلی دوام نداشت. معلم شدن من مصادف شد با شروع فعالیت های معلمین برای بدست آوردن حقوق صنفی خودشون. تو اون گیر و دار من هر هفته از پله های هسته گزینه استان تهران بالا و پایین می رفتم. گزینش من رو رد کرده بود، به دلایلی که واقعن عجیب بود. برای اونها اهمیتی نداشت که من چقدر قدرت بیان دارم یا چقدر میتونم کلاس رو کنترل کنم. فقط مهم این بود که شلوار جین نپوشم و همیشه ظهر ها برای نماز جماعت برم و البته جمعه ها هم برای نماز جمعه. براشون مهم این بود که من زیارت عاشورا رو حفظ هستم یا نه. یادمه تو مصاحبه های گزینش ازم خواسته بودن که براشون زیارت عاشورا رو بخونم. من هم که اون زمان نمی دونستم اگر چند تا فوش و بد و بیرا و نفرین به یزید و جد و آبادش بدم میشه زیارت عاشورا، سکوت کرده بودم و گفته بودم که بلد نیستم. با اینکار مامور مصاحبه رو از خودم حسابی شاکی و عصبانی کرده بودم.
یادمه برای مصاحبه من رو به اتاقی بردن که عرضش حدود 2 متر بود و طولش حدود 20 متر. انتهای اتاق یک میز بود که روی اون نحج البلاقه و قرآن بود. بالای میز یک چراغ آویزون بود و با میز حدود 1 متری(شاید هم کمتر) فاصله داشت و خلاصه بگم اگر کنار میز گلدون نبود جدن فکر می کردم تو بازداشتگاه های گشتاپو هستم.
خلاصه حدود یک سال و نیم من تو آموزش و پرورش با این وضعیت تدریس کردم تا روزی که کارم تو گزینش بالا گرفت و فرستادنم پیش رییس تحقیقات هسته گزینش کل. با پدرم رفتیم پیش اون. طرف اول از در نصیحت واردشد که آره پسرم تو که سیدی و آقایی و پدر به این خوبی داری و ........ چرا آخه نماز نمی خونی[کوچولو موچولو]؟ حالا که نمی خونی چرا با پرویی میگی نمی خونم؟ خوب عزیزم نخون ولی موقع نماز برو کنار شاگردهات و تو نماز جماعت شرکت کن.
وقتی بهش جواب می دادم پدرم مرتب به پام میزد که امیر بسه ولش کن، کار دست خودت میدی ها. بعد از اون جلسه من ممنو ع التدریس شدم و دیگه به مدرسه نرفتم.

پی نوشت 1: یادش بخیر اخوان می گفت :
"غم دل با تو گویم ، غار
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟
صدا نالنده پاسخ داد آری نیست ؟"
پی نوشت 4: کیهان اینجنین نوشت که کارگزاران رفت.
پی نوشت 5: این تصویر رو حتمن ببینید.

3 نظر:

ناشناس در

خلاصه بگم اگر کنار میز گلدون نبود جدن فکر می کردم تو بازداشتگاه های گشتاپو هستم. :-)

ناشناس در

راستش ، دروغ چرا
کاره خوبی کردی
آخه منم مثه خودتم
کاری یو کرده باشم ، میگم کردم
کاری رم که نخوام بکنم ، میگم نمی خوام بکنم
از هیچ کس و هیچ کی هم نمی ترسم

ناشناس در

در کل امیدوارم هر دو مون اصلاح شیم ;-)

چون تو این جامعه دموکراسی وجود نداره که تا حدودی هم که شده ، به ما حق بده

ارسال یک نظر