۱۱/۲۸/۱۳۸۸

دلم تنگه

ماها معمولن ید طولایی داریم در نوشتن مطالبی که از دوستان در زندانیمون یاد میکنه. ولی الان واقعن نمیدونم باید از کی بنویسم. از خوبییای کدوم دوستم بگم.

سلمان
سلمان و اعتقادات قشنگش و محکمش، از کوره در رفتنهای بامزش. هنوز یادمه وقتی آزاد شدم تو تاریکی تو رو دیدم و سرخی گلی که به سمتم میاوردی.

سورنا
سورنا و شیطنت های دل نشینش. دلم برا پسر پسر گفتنت ۱ ذره شده. اولین بار تو حسینیه ارشاد دیدمت. ۱ پین کمپین رو سینت بود. چه گپی زدیم اون شب، نفهمیدیم کی ساعت شد ۲.

سینا
از مهربونی های سینا و لطف همیشگی که به من داشت. گاه گاه شلوغ بازی در میاورد، خیلی مهربونی پسر. تو بودی که خبر آزادی فرزاد رو بهم دادی، درست دامه اوین بودی. کی قراره خبر آزادی تو رو بهم بده؟ هرکی میده بده فقط کاش کمی زودتر.

علی ملیحی
از علی ملیحی که نیمه شب ها تو اینترنت به عکس پروفایلم گیر می داد. سیگاری که از دستم می گرفت و زمانهایی که سر به سرش میزاشتم. آخه معلم خبرنگاری من، نمیگی بدون تو درسم چی میشه؟

سمیه رشیدی
ای بابا سمیه جان من تازه فهمیده بودم که سه تار میزنی، میخواستم ازت یاد بگیرم.

کاوه کیان
ای بابا دیدار آخر یادته، دم اوین بود دیدمت. محمد و حسن آزاد شده بودن، چقدر گفتم مراقب خودت باش. گفتم چرا ما باید اینجا هم رو ببنیم، حالا آرزو میکنم زودتر دم زندان در حالی که داری آزاد میشی ببینمت. یادته برام شعر کردی میخوندی، بابا بیا دیگه کلی شعر هست که باید ازت بپرسم یعنی چی.

واقعن نمیدونم باید از خوبییای کدوم یکی از دوست هام بگم.