۶/۰۵/۱۳۸۸

سه سال گذشت

یکی دو روز پیش سر چهارراه سرسبز منتظر بودم تا یه ماشین بیاد و باهاش تا پایین هفت حوض برم. یه پراید توقف کرد و من هم سوار شدم، وقتی تو نشستم دیدم که راننده اون یه خانم هست.
یادم نیست سر چی بود که شروع کرد در مورد ماجراهای بعد از انتخابات حرف زدن یکم که صحبت کرد و از تجربه های خودش و آسیبی که دختر خواهر دیده بود برام گفت(ظاهرن یه فروشنده بوده تو یکی از فروشگاه های میدون فاطمی.تو فروشگاهی که کار می کرده گاز اشک آور زده بودن و کارش به بیمارستان کشیده بوده)، گفت :
- پسرم من این حرفها رو میزنم نری لو بدی من رو، بگیرن زندانیم کنن.
گفتم نه خانم نگران نباش، من خودم زندان رفتم(اونم چه زندانی). ازم در مورد ماجرا جویا شد و من هم براش گفتم. در بین توضیح هام از کمپین نام بردم و گفتم که عضو کمپین هستم. وقتی گفت کمپین چیه خیلی تعجب کردم، آخه فکر نمی کردم با کمپین، حداقل با اسم کمپین آشنا نباشه. براش توضیح دادم کمپین چیه و چرا شکل گرفته و حرف حسابش چیه. به خودم که اومدم دیدم به مقصد رسیدم و البته اون خانم هم یه گوشه توقف کرده تا حرفها من رو بشنوه.
از ماشین پیاده شدم و کوچه فرعی که باید می رفتم تا به خونده برسم رو طی کردم. تو کوچه به حرفهای بعضی از دوستام فکر می کردم که می گفتن با توجه به شرایط جدید کشور کار کمپین دیگه تموم شده و باید بریم یه فکر جدید بکنیم برای خودمون. با خودم گفتم مگه میشه وقتی هنوز خیلی ها نمیدونن کمپین چیه، مگر میشه تمومش کنیم؟
ما الان صاحب فرزندی هستیم که تازه راه رفتن یاد گرفته و به حرف افتاده. باید حرف بزنیم و راه بریم. اونقدر باید حرف بزنیم که برابری ملکه ذهن همه بشه.
هزینه زیاد دادیم و با وضعیتی که به وجود آمده به نظرم بیشتر هم میشه این هزینه ها ولی باید رفت. اونقدر باید ادامه بدیم که تو هر گوشه از ایران کمپین رو بشناسن. به قول یکی از دوستان کمپینی "تا وقتی نابرابری هست، کمپین هم هست".