از سید خندان تا قزل حصار
حدود یک ربع به دو بود که رسیدم به محل قرار(زیر پل سید خندان و ابتدای سهروردی). خدیج و چند نفر از مادران صلح رو دیدم. لحضه ای بعد آرش هم رسید. تا حدود ساعت دو تقریبن همه رسیده بودن جز نسیم. داشتیم گپ میزدیم که مردی با دوربین فیلمبرداری توجه همه ما رو به خودش جلب کرد. متوجه شدیم که تحت نظر هستیم برای همین دیگه صلاح نبود اونجا بمونیم؛ تقریبن همه هم رسیده بودن. سوار ماشین ها شدیم، داشتیم از پارک خارج می شدیم که یه ون پیچید جلومون و پشت اون یه موتور با دو سوار و یه پیکان بعدش. از ماشینها پیادمون کردن و تعدادی رو سوار ون کردن و تعدادی رو هم با ماشین های خودمون به کلانتری نیلوفر منتقل کردن. باورش خیلی سخت بود که برای یک عید دیدنی ساده ما رو بازداشت کردن. و هرگز فکر نمی کردیم برای عید دیدنی سر از اوین در خواهیم آورد.
تو کلانتری برخورد ها خیلی بد بود. از فحش و بد و بیرا و داد و بی داد تا برخورد فیزیکی با خانمها. بعد از بازجویی از ما پسرا انگشت نگاری کردن و بردنمون به بازداشتگاه کلانتری. من که فکر می کردم خانمها رو ول می کنن و ما پسرها رو نگه می دارن، اطلاعت لازم رو به خانمها دادم و با سه پسر دیگه رفتم به بازداشتگاه. در واقع به این دلیل رفتیم بازداشتگاه که وضعیتمون معلوم نیوبد. رییس کلانتری می گفت اینها رو من نگرفتم، پس به من مربوط نیستن و مامورینی که ما رو بازداشت کرده بودن هم نمی دونستن باید با ما چی کار کنن. خلاصه بعد از جنگ و جدلی ما رو(یعنی پسرها رو) فرستادن به بازداشتگاه کلانتری.
تو بازجویی سعی می کردن از ما سوالهایی بپرسن که در فرم بازجویی نبود. در هر حال بعد از مدتی که در بازداشگاه بودیم ما رو به طبقه بالا بردن. اونجا دوباره فیلم برداری شروع شد. به ما دستبند زدن، خواستن به خانمه هم بزنن که اونها مانع شدن و مامورین به اونها حمله کردن. بعد از درگیری که مسوولش ماموری نبودن اول خانمها رو به ون و بعد ما پسرها رو به یه پیکان بردن. نمیدونستیم کجه قرار بریم ولی تو راه از مسیری که می رفت فهمیدیم داریم میریم اوین! تو راه یه نکته خیلی با مزه هم رخ داد و اون این بود که ماموری که رانندگی می کرد راه اوین رو گم کرد و یه جورایی راهنماییش کردیم. اون کسی بود که می گفت: :گندتون رو من بردم اوین، شما هیچی نیستید". منظورش بهاره هدایت بود. هی بهاره تو شدی گنده ما، تبریک ولی تو چه ربطی به این ماجرا داشتی رو نمیدونم!
پی نوشت 1 : دیروز رفتیم ختم مادر محبوبه کرمی، خدا رحمتش کنه. نکته جالب این بود که دو تا لباس شخصی از پلاک ماشینها عکس گرفتن. انگار در آینده شرکت در مراسم ختم هم جرم خواهد شد.
1 نظر:
کلا ماجرای دستگیری شما هم خیلی عجیب و هم یه جورایی بامزه بود و توی این قسمت که تعریف کردی، بامزه ترین اش اینه که شما راننده رو تا اوین راهنمایی کردید!؟
در کل خیلی خوبه. مختصر و مفید می نویسی.
منتظر دو تا قسمت بعدی ....
ارسال یک نظر