۱۲/۱۴/۱۳۸۷

روزهای جهنمی

این چند روزی که بلاگ آپ نشد مونده بودم، مونده بودم که چی بنویسم. از کجا و چی و کی بگم.
از عالیه بگم یا از بچه های پلی تکنیک؟ از بچه های زنجان یا از سفرم به ساری و دیدار با بچه های ساری؟ از کاوه بنویسم یا از سه دانشجوی گم شده امیر کبیر؟ از خودکشی یه معتاد یا خودسوزی یک انسان؟ یا اینکه همه ی اینها رو بی خیال بشم و از 8 مارس بگم، میتونم باز هم بی خیالی طی کنم و از عید بگم. نمیدونم دیگه واقعن کجا رو باید گرفت و از کی باید گفت.

از ساری که برگشتم دوست داشتم بنویسم "کارگروه امضا دوباره متولد شد؛ این بار در ساری"، دوست داشتم بگم تو ساری چی دیدم. دوست داشتم از تجربه امضا جمع کردن تو ساری به همراه تعدادی از بچه های کمین ساری بگم. اومدم بنویسم که خبر پلی تکنیک رو خوندم. شوکه شدم. مگه میشه؟ یعنی یه 18 تیر دیگه؟ تا همین دیروز کاملن شوکه بودم. باورم نمی شد که چنین برخوردی درست دم انتخابات با دانشجوها بشه. دیگه باور کردم، باور کردم که از نظر عدده ای جنبش های اجتماعی باید ضعیف بشن، که اگر بشن با بودن خاتمی هم تغییر خاصی رخ نمیده. ولی این افراد نمیدونن که کار از کار گذشته، جنبشهای مردمی ایران با این قبیل کاها خاموش نمیشن. مگر کمپین یک میلیون امضا با این همه حکم ساکت شد که جنبشهای قدیمی تر ساکت بشن؟( البته بین خودمون بمونه ها، این کمپینیها کارشون درسته ;) ).

اما از این حرفها که بگذریم، 8 مارس نزدیکه و کلی کار می تونیم انجام بدیم، پس پیش به سوی 8 مارس.