یادی از معلم در بندم، عبدالله مومنی
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟
از وقتی که عضو ادوار شدم دوست داشتم با عبدالله از نزدیک صحبت کنم. من با کمیته ی زنان ادوار(سازمان دانش آموختگان ایران) شروع با کار کردم. ایده اولیه من این نبود که عضو یک سازمان سیاسی بشم، بیشتر دوست داشتم که در مکان دیگری و با هدف وصعت دادن به فعالیت های خودم در جنبش زنان ، مطرح کردن و فعالیت برای توصعه گفتمان این جنبش عضو ادوار شدم. برای همین مرتب می خواستم که تو جلسه با عبدالله صحبت کنم تا ببینم بهترین راه که رسیدن به این هدف در چارچوب ادوار رسید چیه.
خلاصه بجز چند دیدار در نشست هایی که به مناسبت های گوناگون کمیته ی زنان ترتیب می داد موفق نشدم عبدالله رو ببینم و با هاش صحبت کنم. این فرصت تو ستاد شهروند آزاد دست داد و من که در به در همچین موقعیتی بودم دو دستی چسبیدمش. البته اینبار دیگه بحث سر موضوع زنان نبود، بلکه دلم می خواست از نزدیک با اون کار کنم. ببینم این عبدالله عبدالله که میگن چیه؟ کیه؟
اما من مردی دیدم، نه انسانی دیدم؛ انسانی دیدم بسیار قوی، محکم و استوار. مردی که واقعن نمیدونم چطور باید خصوصیات منحصر به فردش رو شرح بدم.
عبدالله خیلی دقیق و ریز بین هست، چیزهایی رو می دید که معمولن ما نمی دیدم. کاری نبود که بگه انجام میدم و نده. سخت ترین کار ها رو خودش به عهده می گرفت و تردیدی نبود که وقتی کاری و به عهده می گیره انجام میده. کار های که از نظر ما امکان پذیر نبود برای اون ساده و ابتدایی بود.
مشکلی که رخ می داد عملن همه می موندیم تا عبدالله بیاد و حلش کنه. هر کسی که ما نمی تونستیم با هاش کار کنیم اون با هاش کار می کرد. از کسی توقع اضافه نداشت. توانایی آدمها رو به خوبی تشخیص می داد و در حد همون تونایی ها بهشون کار می سپرد. بزرگ ترین ویژگی که من هنوز نفهمیدم چطور به دست آورده این بود که حرفش مورد قبول همه بود. کسی رو حرف عبدالله حرف نمیزد، هنوز نفهمیدم چطوری میشه که بین این همه آدم فعال سیاسی و شناسنامه دار(اون هم از نوع پاکش) که هر کدوم برای خودشون کلی مدعی هستن، یکی باشه که وقتی حرفی میزنه همه سکوت کنن و قبول کن حرفش رو، اون هم نه از روی ترس یا قدرتی که جایگاهش بهش میده.
وقتی وارد دفتر شهروند آزاد شدم ازم خواستن که خودم رو معرفی کنم. وقتی خودم ور معرفی کردم او تو ادامه حرف های من گفت :"و البته عضو کمیته زنان ادوار". اون دقیقن می دونست که من حساسیتم تو چه بحث هایی هست، این چیزی بود که در مورد همه داشت. به خوبی آدم های دور و بر خودش رو می شناخت.
همه اینها و خیلی چیز های دیگه از عبدلله انسانی ساخته که اون رو منحصر به فرد می کرد. امشب دلم حوس صحبت با عبدالله رو کرد.
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوش خند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های تو ام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب
به امید آزادی، به امید روزی که دوباره صدای برادر امیر رو بشنوم. میدونم که این روز دور نیست.
0 نظر:
ارسال یک نظر