۲/۰۹/۱۳۸۸

می خندم و می خندم ، به بعضی ها می خندم

آخرین نوشته من در مورد سهم زنان در خبرگزاری های رسمی بود. امروز از روی کنجکاوی دوباره یه سری به خبرگزاریها زدم. خیلی جالب بود، چون خبرگزاری دانشجویان ایران با یه خبر انتخاباتی(رييس فراكسيون زنان مجلس در جمع خبرنگاران: از نامزدي احمدي‌نژاد حمايت مي‌كنيم) بعد از مدتها بخش زنانش رو به روز کرد. فکر می کنم که چون با یه خبر انتخاباتی به روز شده، دارن برنامه ریزی می کنند که یه جوابی به همگرايي گروهها و فعالان جنبش زنان براي طرح مطالبات در انتخابات بدن.
باید دید بعد از انتخابات این بخش هنوز آپ میشه یا نه.

۲/۰۷/۱۳۸۸

سهم زنان در خبرگزاری ها

یه صحبتهایی با یکی دو روزنامه کردیم که شاید خبر بازداشت مریم و زندانی شدنش رو منتشر کنن. البته فکر نمی کردم که 100% منتشر میشه، بلکه در خوش بینانه ترین حالت فقط 10% احتمال می دادم که منتشر بشه و خوب اون 10% هم محقق نشد.
گله ای نیست، خبرهای مربوط به فعالین این کشور چه دانشجو باشه و چه فعال زنان، چه معلم باشه و چه کارگر اصولن قرار نیست که کار بشه، ما فقط در این عدالت خبری تلاش می کنیم که بتونیم کاری برای دوستمون بکنیم و آنچه در قدرتمون هست رو انجام بدیم.
عدم انتشار خبر مربوط به مریم باعث شد تا سری به خبرگزاری ها بزنم، ببینم اصلن در حوضه زنان تو این خبرگزاری های رسمی چه خبره، نتیجه خیلی جالب بود.
  • خبرگزاری دانشجویان ایران : خیلی جالب بود، تو منوی کنار صفحه لینکی تحت عنوان زنان نبود، روی اجتماعی کلیک کردم و در زیر مجموعه اون زنان رو دیدم. روش کلیک کردم و صفحه ای خالی دیدم! شما هم می تونید این صفحه خالی رو ببینید، کافی اینجا کلیک کنید.
  • خبرگزاری برنا : این یکی که اصولن بخش زنان نداره. خیال خودش رو راحت کرده، خوب آخه چرا لینک الکی بده مثل خبرگزاری دانشجویان، کلن صورت مسئله رو پاک کرده.
  • خبرگزاری فارس : فارس لینکی تحت عنوان زنان و جوانان در زیر مجموعه اخبار اجتماعی داره که توش بیشتر خبرهای جوانان کار شده تا زنان و از بین اونها هم بیشتر مردان جوان.
  • واحد مرکزی خبر : واحد مرکزی خبر هم کار برنا رو کرده، کلن صورت مسئله رو پاک کرده. دستشون درد نکنه.
  • خبرگزاری جمهوری اسلامی : این یکی هم در زیر مجموعه اخبار اجتماعی لینکی تحت عنوان زنان و جوانان داره که مثل فارس توش عمل میکنه. خبرهایی مثل پارک دوبله، زمان شروع امتحانات دوره ابتدایی.
  • خبرگزاری مهر : مهر هم خیال خودش رو از بابت زنها و البته جوانها راحت کرده و فقط یه بخش اجتماعی داره.
نتیجه گیری با خوانند است.

پی نوشت 1 : اینقدر که گفتن نظر دادن تو بلاگت سخت براش یه راهنما نوشتم. اینبار اگر واقعن خواستی نظر بدی اول راهنما رو بخون.
پی نوشت 2 : مریم رو دیشب بردن اوین؛ کانديداي برابري خواه! برابر خواه ما امشب در اوين است.

۲/۰۵/۱۳۸۸

مطالبه ما آزادی و برابری، نظر شما چیست آقای کاندیدا؟

آقای میرحسین موسوی فرمودند که بر رفع تبعیض جنسی تاکید دارند. آقای کروبی هم فرموند که از حق همه دفاع خواهند کرد(احتمالن اگر خواب نمانند).
ولی این حرفها برای امشب مریم آزادی می شود؟ این حرفها برای پرستو لغو حکم یک سال حبس می شود؟ از این آقایان و دیگر آقایان کاندیدا می پرسم، آیا تضمینی وجود دارد که این حرفها برای مریم ها و پرستوها در آینده تبدیل به میله های زندان نشود؟ تضمینی داده خواهد شد که طلب حق برابر، چیزی که دارید به عنوان شعارتون مطرح می کنید جرم نباشه؟
یادمه یکی چهار سال پیش می گفت: "ما چیکار به مو و لباس مردم داریم" و بعد از چهار سال به گشت ارشاد رسیدیم؛ شما پا رو فراتر گذاشتید آقایان، تضمینی دارید که چهار سال دیگه پا از گشت ارشاد فراتر نرود؟
مریم امشب رو در بازداشتگاه وزرا به صبح می رسونه و شاید فردا رو هم به همچنین. دیشب تلفن کرد بهم، از موضوعی ناراحت بود و قول دادم که کمک کنم. تو صداش ترس نبود ولی بیماری بود.
آقایی که از رفع تبعیض حرف میزنی، امشب دختری جوان، بیگناه و معصوم به دلیل در خواست رفع تبعیض در بازداشت هست. بی پرده می پرسم، نظر شما چیست؟ آقای کروبی، آقای میرحسین موسوی، آقای اعلمی و هر آقایی که کاندید شدی و یا خواهی شد و احتمالن از این دست شعار های بزرگ میدی و یا خواهی داد، لطفن شفاف و بی پرده سخن بگو.
امروز ما بیش از هر روزی برابری می خواهیم. می خواهیم سخن بگویم با مردم از نابرابریها و نا عدالتی ها. می خواهیم دختر و پسر در شرایطی عادلانه در کنکور شرکت کنیم. می خواهیم یک کتاب را بخوانیم. می خواهیم در ارث با خواهر خود برابر باشیم. می خواهیم در سرپرستی فرزندانمان برابر باشیم. می خواهیم آدم باشیم، آدم. می خواهیم به چشم یک انسان به ما نگاه شود نه یک زن یا یک مرد، که من قبل از مرد یا زن بودن، انسانم.
امشب مریم در وزرا است و شک دارم که بتواند بخوابد، همانگونه که دوستانش خواب به چشمشان نمی آید. آقای کاندیدا ما برابری می خواهیم اما نه برابری در شعار و شما هم رای می خواهید. پس با هم صادق باشیم، برای خواسته های ما چه برنامه های عملی و اجرایی دارید؟ ما شعار نمی خواهیم، بلکه برنامه عملی می خواهیم.

ازدواج یا زن گرفتن؟

خاله زنگ زد. بعد از گفتگوی کوتاه و طبق معمول سوالهای کامپیوتری گفت که:
- بهرام میخواد زن بگیره.
گفتم :
- اه، میخواد ازدواج کنه؟
گفت :
- آره داریم میریم خواستگاری، میخواد زن بگیره و ... .
بین کلامش پریدم و با یه فرم دیگه گفتم :
- پس عروسی افتادیم، میخواد ازدواج کنه.
گفت :
- حالا ببینیم چی میشه، اون یکی رو که طلاق داد حالا ببینیم این بار با این زنی که میگیره چه میکنه.
گفتم :
- پس قبلی طلاق گرفت، حالا میخواد دوباره ازدواج کنه.

۲/۰۳/۱۳۸۸

قسمت سوم: از اوین تا قزل حصار و آزادی

بعد از انگشت نگاری دو تا ماموری که ما رو تا اوین آورده بودن(ما پسرا) باهامون دست دادن و دو جمله جالب گفتن:
- ما رو حلال کنید.
- تو سایتها و بلاگ هاتون از ما خوب بنویسید.
راستش انتظار این یکی رو دیگه نداشتیم. اونها که دیگه کاملن آروم شده بودن با ما گپی خودمونی زدن و ما رو تحویل قرنتینه دادن و رفتن. تو قرنتینه ما روبه سمت اتاق شماره 5 راهنمایی کردن. در اتاق قفل بود! در رو باز کردن و ما رو داخل اتاق فرستادن. اتاق تاریک بود و کمی زمان لازم بود تا چشم به نور کم اتاق عادت کنه. تو اون زمان کوتاه من فقط نقاط پراکنه روشنی میدیدم که در هر گوشه از اتاق قابل دیدن بود. بوی بدی هم تو اتاق پیچیده بود. نمی شد گفت بوی چی هست ولی خیلی بد بود، انگار چند تا بوی بد رو با هم ترکیب کرده بودن. چمم که به نور کم اتاق عادت کرد دیدم که اون نقاط پراکنه آتیش سیکار بود.
در واقع ما رو به اتاقی برده بودن که معتادهای خیلی معتاد(بخونید خفن) رو اونجا نگه داشته بودن. اتاق 30 تخت داشت ولی حدود 50 نفر تو اتاق بودن. من و سه پسر دیگه به زحمت یه گوشه خالی پیدا کردیم و نشستیم. برامون پتو آوردن. کمی که گذشت پسر جوانی که ما رو به این اتاق هدایت کرده بود برگشت و گفت :
- اون چهار تا دانشجو بیان بیرون.
رفتیم دم در و با نگرانی پرسیدیم چی شده؟ و پاسخ داد :
- هیچی، این اتاق در شان شما نیست. بفرمایی.
ما که تعجب کرده بودیم به همراه اون پسر رفتیم داخل یک اتاق بسیار تمیز و البته خالی. البته اونجا هم خیلی دوام نداشت و ما رو دوباره به اتاق شماره 4 بردن. اونجا سه دسه از آدمها بودن. یا برای چک زنان بودن یا الکل و یا چهار شنبه سوری گرفته بودنشون. وقتی وارد شدیم از کت و شلوار من فکر کردن که ما بازرس هستیم و همه جلو پامون بلند دشن. یکم که گذشت دلیل زندانی شدنمون رو پرسیدن و ما هم ماجرار رو شرح دادیم. فردای اون روز در اوین ما برای اونها از کمپین گفتیم و کمی چیزهای دیگه.
امان از این گلدکویستی ها که تو زندان هم دست از سر آدم برنمیدارن، اونجا هم یه جوانی که جرمش دزدی از خانواده بود داشت ما رو پرزنت می کرد.
خلاصه هرچی بود گذشت و وقت رفتن به قزل حصار رسید. با پابند و دست بند رفتیم قزل حصار. اونجا تمیز تر بود، اونقدر تمیز بود که رقبت کنی بریم حمام. علی همون شب آزاد شد و ما هم امیدوار که شب بعد آزاد بشیم. اونجا با کسی که همه دکتر صدا می کردنش آشنا شدیم. بهمون گفت که وبلاگ نویس هست و برای وبلاگ نویسی زندانی شده(بماند چه بلاگی داشت ;) ).
شب بعد هم بالاخره انتظار تموم شد و آزاد شدیم.

پی نوشت 2: این ماجرا باعث شد که فقط اسم بلاگم معنی دار باشه و داستان حجاب اجباری که نوشته بودم قبلن از بین بره.

۱/۲۵/۱۳۸۸

قسمت دوم : از کلانتری تا اوین

قسمت دوم : از کلانتری تا اوین
ابتدا یه بخشهایی رو که تو قسمت اول فراموشم شده بود رو بگم.
من نفر اولی بودم که انداختنم توی ون بعد از من محمد و آرش و یکی از مادران صلح هم وارد ون کردن. نفر بعدی که وارد ون شد، تعجب همه ما رو بر انگیخت! آخه اون با ما نبود. کمی که گذشت فهمیدیم که کنجکاوی زیاد اون آقا پسر رو به دردسر انداخته.

پسر بیچاره که از همه جا بی خبر بود رو کرد به ما و گفت:
"چرا گرفتنتون، چی شده؟ شما که یه مشت اوسگولید، آخه قیافتون به هیچی هم نمی خوره"، بدون اینکه صبر کنه تا ما جواب بدیم هی بیرون رو نگاه می کرد و فریاد میزد که: "بابا من که کاری نکردم" و ... .
خلاصه اون طفلی رو با ما آوردن کلانتری. تو کلانتری باز شلوغ بازی می کرد، نمی دونست با کیا بازداشت شده و چرا و اینکه الکی تو چه دردسری افتاده. مامورین عزیز کمی از خجالتش هم در اومدن.
دو نفر دو نفر ما رو داخل می بردن و بازجویی می کردن. اول خدیج رفت. نمی تونستم اون داخل رو ببینیم ولی از صدای بلند خدیج که داشت به نحوه رفتار مامورین اعتراض می کرد می شد فهمیدکه اون تو چه خبره. بالاخره نوبت به من رسید.
رفتم بالا، خانمها رو از پسرها جدا کرده بودن. من آخرین پسری بودم که رفتم برای بازجویی. تا اومدم ازم سوال بپرسه گفتم اول بگو اتهام من چیه. گفت میگم این رو پر کن. و من باز گفتم تا نگی هیچ کاری نمی کنم. خلاصه گفت تجمع غیر قانونی و اقدام علیه ... پریدم بین حرفش که کدوم اقدام، کدوم تجمع؟
خلاصه بعد از یه درگیری لفضی، فرم رو پر کردم و باقی ماجرا ها.
و اما در اوین
به اوین که رسیدیم، اول کمی بیرون در پلیس امنیتی که جنب زندان هست نگهمون داشتن. بعد از چند دقیقه رفتیم تو دفتر پلیس امنیت و توی راهروها روی صندلی نشستیم. بعد تک تک و بعدش هم همه رو بردن تو اتاقی که یکی که بعدن فهمیدیم قاضی نیست نشسته بود. فرمی رو داد تا پر کنیم و روی اون اتهام مون رو نوشته بود.
خود فرم خیلی بامزه بود، چون یه جایی چیزی مانند این نوشته شده بود و ما باید پرش می کردیم. در واقع یه خط کسری بود که بالاش نوشته شده بود "دارای/بدون سابقه کیفری " و زیرش نوشته شده بود "دارای/بدون شوهر"!!! به نظر می رسید که از دید آنها هر کسی که فعال جنبش زنان هست باید زن باشه و مرد نمیتونه باشه. با کمک یکی از مامورین اون بخش رو خط زدم و نوشتم " مجرد هستم". یه چیز تو این مایه هم دوباره دیدم که البته دفعه بعد از لغت "عیال" استفاده شده بود!!! باز جا شکرش باقیه که ننوشته بود منزل.
اتهام وارد خیلی عجیب بود، "اقدام علیه امنیت ملی، از طریق برگزاری تجمع غیر قانونی به منظور نهادینه کردن گفتمان مغایر با نظام مقدس جمهوری اسلامی به عناصر غیر خودی". ما که داشتیم شاخ در می آوردیم که آخه یعنی چی این حرفها، فقط زیرش نوشتم اتهام وارد شده و قبول نداریم و ... .
برامون قرار کفالت 50 میلیون تومنی صادر کردن و صبر کردن تا به قول خودشون حاجی برسه.حاجی در واقع همون قاضی متین راسخ بود. وقتی قاضی رسید یکی یکی صدامون کرد. از من فقط اسمم و شغلم رو پرسید.
به داخل زندان انتقالمون دادن، و بالاخره اجازه دادن با بیرون تماس بگیریم. از داخل زندان اوین و با موبایلهای خودمون!!! داخل اوین دوباره انگشت نگاری و ... .
ادامه دارد....

۱/۱۷/۱۳۸۸

از سید خندان تا قزل حصار

از سید خندان تا قزل حصار نام یک داستان سه قسمتی خواهد بود که اسم قسمت اولش هست از سید خندان تا اوین. داستان دیده ها و شنیده های من هست که از لحضه بازداشت تا آزادی.





قسمت اول : از سید خندان تا اوین

حدود یک ربع به دو بود که رسیدم به محل قرار(زیر پل سید خندان و ابتدای سهروردی). خدیج و چند نفر از مادران صلح رو دیدم. لحضه ای بعد آرش هم رسید. تا حدود ساعت دو تقریبن همه رسیده بودن جز نسیم. داشتیم گپ میزدیم که مردی با دوربین فیلمبرداری توجه همه ما رو به خودش جلب کرد. متوجه شدیم که تحت نظر هستیم برای همین دیگه صلاح نبود اونجا بمونیم؛ تقریبن همه هم رسیده بودن. سوار ماشین ها شدیم، داشتیم از پارک خارج می شدیم که یه ون پیچید جلومون و پشت اون یه موتور با دو سوار و یه پیکان بعدش. از ماشینها پیادمون کردن و تعدادی رو سوار ون کردن و تعدادی رو هم با ماشین های خودمون به کلانتری نیلوفر منتقل کردن. باورش خیلی سخت بود که برای یک عید دیدنی ساده ما رو بازداشت کردن. و هرگز فکر نمی کردیم برای عید دیدنی سر از اوین در خواهیم آورد.

تو کلانتری برخورد ها خیلی بد بود. از فحش و بد و بیرا و داد و بی داد تا برخورد فیزیکی با خانمها. بعد از بازجویی از ما پسرا انگشت نگاری کردن و بردنمون به بازداشتگاه کلانتری. من که فکر می کردم خانمها رو ول می کنن و ما پسرها رو نگه می دارن، اطلاعت لازم رو به خانمها دادم و با سه پسر دیگه رفتم به بازداشتگاه. در واقع به این دلیل رفتیم بازداشتگاه که وضعیتمون معلوم نیوبد. رییس کلانتری می گفت اینها رو من نگرفتم، پس به من مربوط نیستن و مامورینی که ما رو بازداشت کرده بودن هم نمی دونستن باید با ما چی کار کنن. خلاصه بعد از جنگ و جدلی ما رو(یعنی پسرها رو) فرستادن به بازداشتگاه کلانتری.

تو بازجویی سعی می کردن از ما سوالهایی بپرسن که در فرم بازجویی نبود. در هر حال بعد از مدتی که در بازداشگاه بودیم ما رو به طبقه بالا بردن. اونجا دوباره فیلم برداری شروع شد. به ما دستبند زدن، خواستن به خانمه هم بزنن که اونها مانع شدن و مامورین به اونها حمله کردن. بعد از درگیری که مسوولش ماموری نبودن اول خانمها رو به ون و بعد ما پسرها رو به یه پیکان بردن. نمیدونستیم کجه قرار بریم ولی تو راه از مسیری که می رفت فهمیدیم داریم میریم اوین! تو راه یه نکته خیلی با مزه هم رخ داد و اون این بود که ماموری که رانندگی می کرد راه اوین رو گم کرد و یه جورایی راهنماییش کردیم. اون کسی بود که می گفت: :گندتون رو من بردم اوین، شما هیچی نیستید". منظورش بهاره هدایت بود. هی بهاره تو شدی گنده ما، تبریک ولی تو چه ربطی به این ماجرا داشتی رو نمیدونم!


پی نوشت 1 : دیروز رفتیم ختم مادر محبوبه کرمی، خدا رحمتش کنه. نکته جالب این بود که دو تا لباس شخصی از پلاک ماشینها عکس گرفتن. انگار در آینده شرکت در مراسم ختم هم جرم خواهد شد.