۸/۲۱/۱۳۸۷

آزادیت مبارک عشای نازنین

خیلی خسته بودم. سرم رو روی بالشت گذاشتم، چشمام داشت گرم می شد که متوجه شدم از بینیم داره خون میاد بلند شدم و رفت تو دست شویی آبی به سر و روم زدم و سعی کردم خون ریزی بینیم رو متوقف کنم. به زحمت دوباره داشتم سعی می کردم که بخوام. چشمام رو روی هم که گذاشتم صدای SMS گوشیم بلند شد. از زور خستگی اعتنا نکردم، ولی اگر فقط برای یک ثانیه حدث میزدم که اون SMS حامل چه خبری هست احتمالن بلند می شدم و از شادی می رقصیدم. صبح وقتی بیدار شدم اصلن یادم نبود که دیشب برام SMS رسیده و من نخوندمش. رفتم دوش گرفتم و وقتی برگشتم به نیت دیدن اینکه ساعت چند هست رفتم سروقت گوشی. SMS رو دیدم و چند ثانیه بعد از خوندنش در حالی که باورم نمی شد خبر رو رفتم سروقت اینترنت. آره خبر درست بود.خبرش رو سایت تغییر برای برابری و ایسنا ارسال کرده بودن.
عشای عزیز داره آزاد می شه،از شادی فریاد کشیدم و اهل خونه رو از خواب ناز بیدار کردم.
عشا بهت تبریک می گم. امیدوارم هرچه زود تر سالم و سرحال، با همون شور و نشاط و انرژی ببینمت.
به امید اینکه همه ی کسانی که برای آزادی، برابری و داشتن یک زندگی بهتر تلاش می کنن و همین حالا در بند هستن آزاد بشن.
ای آزادی/در راه تو/بگذشتم از زندانها
پرپر کردم/قلب خود را/چونان گل در ميدانها
خون خود را/جاری کردم/چون رودی در سنگرها
تا بشکوفد/گلبانگ تو/بر لبهای انسانها
راهت راهم/نامت نامم/ای آزادی آزادی
بی نام تو/از نای ما/کی برخيزد/فريادی
بی تو دنيا/غرق ظلمت/زندان فتح و شادی
ای آزادی/تا نور تو/گردد درهرسو تابان/
تا نگذارم/جان بسپاری/در زنجير دژخيمان
در توفانها/با اشک و خون/با تو می بندم پيمان
ای آزادی/نور خود را/برگورما بعد از ما می افشان